فروردین ۱۳۰۱، میرزا هاشم محلاتی یکی ازفئودالهای بسیار مهم شهرستان محلات، صاحب یه پسر دیگه شد. میرزا هاشم قبل از این پسرش که نامش رو پرویز گذاشت، چهار بار دیگه هم پسر دار شده بود که نام اونها رو شهابالدین، عطاالله، خسرو و مرتضی گذاشته بود. میرزا هاشم دو دختر هم داشت که متاسفانه اطلاعاتی ازشون در دسترس نیست. تو بعضی منابع از پسری به نام شجاعالدین هم نام برده شده اما مشخص نیست که واقعی بوده یا خیر.
البته فئودال رو به معنای عامش که زمیندار و قدرتمند باشه تو ایران به کار میره وگرنه اونطور که دکتر کاتوزیان تو کتاب ارزشمند «ایرانیان» توضیح میده، ایران هرگز چیزی شبیه به سیستم فئودالی نداشته. شبهفئودالی شاید عنوان بهتری باشه. خوانینی که به طور مستقیم یا غیرمستقیم با دربار ربط داشتن، قدرت تقریبا مطلقهای تو منطقه خودشون داشتن و عموما افرادی زورگو بودن و نظارت خاصی روشون نبود. البته معمولا اینطوری بود که گرفتن قدرت ازشون برای قدرتهای بزرگتر کار بسیار سادهای بود. اگه سریال پس از باران رو به خاطر بیارید، شاید بتونید احساسی در این خصوص بگیرید.
حالا به هرحال
شهرستان محلات الان بخشی از استان مرکزیه، استانی که اون موقع وجود نداشت. وقتی از اصفهان به سمت شمال بری، یکی از اولین جاهای مهمی که بهش میرسی محلات میشه. الان مرکز گل و گیاه ایران شده.
میرزا هاشم بخش زیادی از کل زمینهای شهرستان رو در اختیار داشت. محلات همونطور که از اسمش مشخصه از تجمیع چند محله و روستای کوچیک ایجاد شد. میرزا هاشم یا به بیان دقیقتر پدرش، بخش زیادی از این محلهها رو صاحب بودن.
پسران میرزا هاشم
نفوذ و اهمیت خانوادهی میرزا هاشم باعث شد چند سال بعد از تولد آخرین فرزندشون یعنی پرویز به تهران مهاجرت کنن. میرزا هاشم بعد از مدتی نام فامیل خودش و پسرهاش رو هم به خسروانیزاده تغییر داد. دلیل این کار مشخص نیست اما میشه حدس زد که فامیلی محلاتی برای خانوادهای با ثروت و نفوذ اونها که میخواستن به دربار نزدیک بشن، چندان مناسب نبوده.
شهابالدین بزرگترین فرزند خانواده، بعد از فوت میرزا هاشم همه کارهی اموال و کارها شد. اونقدر روی رتق و فتق املاک و رسیدگی به خانواده تمرکز کرد که فرصت نداشت درس بخونه. باوجود اینکه تحصیلات قابل توجهی، البته با استانداردهای اون زمان نداشت اما خیلی زود وارد دنیای سیاست شد.
شهاب خسروانی با تکیه به قدرت و نفوذی که خانوادهش داشت، خیلی زود استخدام دولت شد و رفت تو وزارت پست و تلگراف مشغول شد. بعد شرکت تاسیس کرد و شد کارگزار دولت. خیلی زود هم قراردادهای چرب و چیل گرفت. تخصص شرکتش هم قراردادهای مربوط به حوزهی راه آهن بود.

عطا الله خسروانی
سال ۲۶ خورشیدی و در ۴۶ سالگی هم تو انتخابات مجلس پونزدهم شورای ملی برنده شد و بهعنوان نمایندهی حوزه انتخابیه محلات-خمین رفت مجلس. تو نامهای به «مجلهی وحید» مربوط به سال 1351 توضیح میده که برای انتخابات در باند مصدق نبود، کاشانی باهاش مخالف بود و کشاورزان و زحمتکشان منطقه با توجه به خاطرهی خوبی که از پدر و نیاکانش داشتن، حامیش بودن. حتی میگه وقتی به مجلس رفت، کاشانی قصد داشت دیگران رو با خودش متحد کنه که اعتبارنامهش رو رد کنن که موفق نشد.
همینطور چیزهای بدی در مورد صدرالاشرف یا همون محسن صدر میگه که اون هم متولد محلات بود و چند ماهی تو سال 1324 نخستوزیر ایران بود. صدر چندین دوره نماینده محلات در مجلس بود و اونطور که از اسناد بر میاد رابطه نزدیکی با آیتالله خمینی داشت. در واقع صدر دورههای یازدهم تا سیزدهم و شهابالدین در دورههای پانزدهم تا هفدهم از اون حوزه راهی مجلس شدن. این بین یک دوره این دو برای ورود به مجلس رقیب بودن که با وجود حمایت روحانیون از صدر، شهابالدین خسروانی راهی مجلس میشه.
شهابالدین تو ماجرای ملی شدن صنعت نفت و در ادامه کودتا، پشتیبان دکتر مصدق بود. همینطور رابطه نزدیکی با حسین فاطمی داشت. به همین خاطر بعد از کودتا مدتی بیکار موند. بعد هم طبق یک سناریوی جوابداده شغلی در خارج از کشورش بهش داده شد تا حداقل مدتی داخل باقی نمونه و این شغل، وابسته اقتصادی و بازرگانی ایران در ژنو بود.
همزمان با برادر بزرگتر، بقیهی برادرها هم وارد بدنهی حکومت شده بودن. مرتضی پسر دوم میرزا هاشم با کمک برادر بزرگش تحصیل رو ادامه داد. رفت دانشگاه افسری و بعد رفت فرانسه و خلبان شد.
اینجا باید حتما به این نکته اشاره بشه که دانشگاه افسری، یه جورایی بالاترین سطح تحصیلات در اون زمان بود. نه لزوما از نظر سواد و علم بلکه از نظر پرستیژ و جایگاه اجتماعی. خانوادههای ثروتمند و با نفوذ حتما حداقل یکی از پسراشون رو میفرستادن دانشگاه افسری.
عطاالله خسروانی هم تو این مقطع داشت تو فرانسه درس میخوند. چند مرتبه تو ایران قبلش وارد دانشگاه شده بود و رشتههای زبان فرانسوی و حقوق رو به جایی رسونده بود اما تمام نکرده بود. در فرانسه لیسانس علوم اجتماعی گرفت.

خسرو خسروانی
عطا در بازگشت به ایران در روزنامهی برادرش خسرو ” مجله افکار ایران” شروع به کار کرد. طی تمام سالهای کار، عطا رو به جز نزدیک بودن به دربار، به عنوان یک آنگلوفیل (آنگلوفایل تلفظ میشه) میشناختن. با نفوذی که داشت وارد وزارت کار شد و بعد به عنوان وابستهی این وزارت به فرانسه فرستاده شد. وقتی بعد از سه سال به ایران برگشت، رئیس اداره کل دفاتر وزات کار شد و همینطور به عنوان مشاور عالی وزارت کار پست گرفت.
تا زمان کودتا همینجا مشغول بود و بعد به جز پست معاونت در سازمان بیمههای اجتماعی، مدیر وزارت کار هم شد. سال 34 به پاس خدمات نشان عالی خدمت سلطنتی گرفت و در اواخر اون دهه، به پیشنهاد آموزگار وارد کابینهی اقبال به عنوان معاونت وزارت کار شد. این زمان، عطاالله خسروانی رفت و آمد مرتبی به ساواک هم داشت و در جلسات کمیته عالی حفاظت اسناد حاضر بود. کمی بعد در دولت علی امینی، به عنوان وزیر کار منصوب شد. از اینجا به بعد بخصوص با توجه به اینکه امینی هم به آمریکاییها نزدیک بود، عطاالله هم چرخشی به سمت آمریکا رو تجربه کرد.
در دولت دوست قدیمیش حسنعلی منصور هم، عطاالله خسروانی به عنوان وزیر کار ابقا شد. موافق کاپیتولاسیون نبود و بعد از ترور منصور در دولت هویدا هم باقی موند اما رابطه خوبی باهاش نداشت. سال 47 عطاالله پیشرفت هم کرد و وزیر کشور شد. عطاالله چشم به نخست وزیری داشت و سعی داشت از کمک آمریکاییها برای این کار استفاده کنه اما بلندپروازیهاش به مذاق شاه خوش نیامد و سال 48 چه از وزارت کشور و چه از ریاست حزب ایران نوین برکنار شد.
خسرو خسروانی در انگلستان در رشته زمین شناسی تحصیل کرد. وقتی به ایران برگشت در آخرین سال سلطنت پهلوی اول در وزارت پیشه و هنز فعالیت کرد و بعد راهی وزارت خارجه شد. در ادامه سفیر تامالختیار ایران در سفارتش در آمریکا در واشنگتن دی سی بود و همین پست رو در سازمان ملل هم برعهده دشت. در زمان نخست وزیری مصدق به ایران برگشت و معاونت وزارت اقتصاد ملی رو داشت اما بعد از کودتا دوباره نماینده ایران در سازمان ملل و این بار سرکنسول ایران در هامبورگ بود. وقتی عطاالله قصد داشت رابطهی نزدیکی با آمریکاییها بسازه، خسرو این ارتباط رو به وجود آورد و به دلیل همین کار غیرقانونی از واشنگتن به قاهره فرستاده شد تا سفیر ایران در مصر باشه.
توجه کردید به شرایط خانواده دیگه؟ خانوادهای بسیار متمول، صاحب نفوذ و شناخته شده. همهی برادرها هم تحصیلات عالیه و صاحب منصب در دولت.
اما برسیم به اصل صحبت، پرویز خسروانی
جوانی پرویز خسروانی
اوایل دههی ۲۰، پرویز خسروانی که گفتم برادر بزرگش شهاب نقش پدر رو براش ایفا میکرد، مثل بقیهی برادرهاش بدون دغدغهی خاصی داشت تحصیل میکرد. سال ۱۳۱۹ خورشیدی وارد دانشکدهی افسری شد و دو سال بعد دورهی افسری رو تموم کرد. دو سال بعد سروان یکم شد. بعد سروان شد و سال سال ۱۳۳۱ به درجهی سرگردی رسید.
پرویز خسروانی، ورزشکار قابلی بود. اون زمان خیلیها دنبال رشتههایی مثل بوکس، فوتبال، شنا و امثالهم میرفتن اما خسروانی علاقهی شدیدی به دوچرخهسواری داشت. زمانی که تو دانشکدهی افسری درس میخوند، تا سطح قهرمانی کشور هم دوچرخهسواری رو ادامه داد. دوچرخه دهه هزار و سیصد وارد ایران شد، باید برای سوار شدنش گواهینامه میگرفتن و افراد زیاد 18 سال اجازه سوار شدنش رو نداشتن. وقتی خسروانی سوار دوچرخهسواری رفت که یک وسیله لاکچری و متعلق به دسته کوچکی از مردم بود. اولین کارخانه دوچرخهسواری ایران در سال 1336 دایر شد و پیش از اون تمام دوچرخهها وارداتی بودن.
سال ۲۳ پرویز با چهار نفر از دوستاش جمع شدن و تصمیم گرفتن کانونی برای علاقهمندا به این رشته تشکیل بدن. این پنج نفر هیچکدوم ورزشکار در حد ملی نبودن اما همگی دوچرخهسوارهای قابلی بودن که حداقل سه تاشون اون زمان در سطح قهرمانی کشور مسابقه میدادن.
این پنج نفر به جز پرویز خسروانی، نواب، میرزایی، خشایار و جانانپور نام داشتن که به ترتیب دوچرخهساز، نجار، نگهبان بانک ملی و کارمند ادارهی تربیت بدنی بودن.
خلاصه این پنج نفر باتجربه و شناختی که از دوچرخه و دوچرخهسواری داشتن، کلوپ دوچرخهسواران رو تاسیس کردن. موسسای کلوپ دوچرخهسواران میخواستن این کلوپ در واقع صنف اهالی دوچرخهسواری در ایران باشه چون اون موقع هنوز فدراسیون دوچرخهسواری وجود نداشت. در واقع باید بگم فدراسیون این رشته سه سال بعد از کلوپ دوچرخهسواران و سال ۱۳۲۶ تاسیس شد.
خلاصه
اینطور بود که اسفند سال ۲۳، کلوپ دوچرخهسواران، هستهی مرکزی یکی از مهمترین باشگاههای ورزشی تاریخ آسیا تشکیل شد.
دههی سیاه ۲۰
دههی ۲۰ خورشیدی رو میشه یکی از تاریکترین دههها در تاریخ قرن گذشتهی خورشیدی دونست. قرن گذشته که البته بستگی داره شما کی این اپیزود رو میشنوید اگر بعد از عید ۱۴۰۱ گوش میکنید میشه قرن گذشته.
بله
دههی سیاهی بود دههای که کلوپ دوچرخهسواران یا به بیان دیگه پایههای اولیهی باشگاه تاج توسط پرویز خسروانیزاده و دوستانش بنا شد. البته این سیاهی ربطی به تاسیس این کلوپ نداشت.
۹ شهریور سال ۱۳۱۸، ارتش آلمان نازی به لهستان حمله کرد و جنگ دوم جهانی آغاز شد. ۶ روز قبل از سومین سالگرد شروع جنگ یعنی ۳ شهریور ۱۳۲۰، متفقین به بهانهی حضور کارشناسهای آلمانی در ایران، بیطرفی حکومت پهلوی رو نقض و ایران رو اشغال کردن.
شوروی و بریتانیا از شمال و شرق و جنوب و غرب به خاک ایران تجاوز کردن و به سمت تهران حمله بردن. ارتش شاهنشاهی به طرفه العینی از هم پاشید و بزرگارتشداران رضاشاه پهلوی، خیلی زود استعفا داد. بعد از چند روز کش مکش و با تلاشهای ریشسفیدهایی مثل فروغی، بالاخره ولیعهد، محمدرضا پهلوی شاه جدید شد.

ایران در جنگ جهانی اول
راه آهنی که رضا شاه با تصویب مجلس، باب طبع انگلیسیها ساخته بود و مسیرش رو مصدق خیانت به ایران میدونست، بستر انتقال کمکهای نظامی از جنوب ایران به شمال، از بریتانیا برای شوروی بود. چیزی که متضمن پیروزی متفقین بر آلمان نازی هم شد. در جریان سالهای جنگ دوم، سالی 17 میلیون تن نفت از جنوب ایران به شوروی صادر میشد. در همون جنگی که اعلام بیطرفی کردیم اما شخص اول مملکت به شکلی واضح به سمت نازیها متمایل بود.
خاک ایران تا ۲۶ شهریور یعنی ۲۳ روز، در اشغال کامل ارتشهای شوروی و بریتانیا بود.
اشرف خواهر محمدرضا پهلوی، اون روزها رو تو کتاب خاطراتش اینطور توصیف میکنه:
در ابتدای به قدرت رسیدن محمدرضا، شهروندان ایرانی دوران سختی را میگذراندند و سختی این دوره برای شهروند معمولی ایران که در خلال سالهای جنگ، با کمبود و قحطی و تا 400 درصد تورم نیز دست و پنجه نرم میکرد، بسیار شدیدتر بود تا برای سلطنت.
ایرانی در سرزمین خود به شهروند درجهی دو تبدیل شده بود که در سایه سربازان خارجی زندگی میکرد. برای اینکه نیازهای اجنبی تامین شود، او را نادیده میگرفتند یا کنارش میزدند.در بندرها و ایستگاههای راهآهن، حق تقدم با حمل مهمات نظامی بود. در حالی که محمولههای ایرانیها هفتهها یا ماهها معطل میشد. در شهر نیز در جلوی نانواییها و خواربار فروشیها صفهای طوفانی وجود داشت. درحالی که روسها، برنج و گندم استانهای شمالی را برای استفادهی خود برمیداشتند، تهران پر از پوسترهایی بود که به مردم خاطرنشان میکرد که متفقین، گندم را از کانادا وارد میکنند تا به آنها غذا بدهند و سربازان متفقین برای آزادی آنها میجنگند. صفوف مردم گرسنه، بدبخت و درمانده هرلحظه افزایش پیدا میکرد.
قائلهی نان
مثلا علی تعریف میکنه که از مادربزرگش که اهل یکی از ییلاقات رامسر بود تعریف میکنه که سربازهای بولشویک به طور مستمر برای غارت هرچیز خوردنی به هرجایی که انسان زندگی میکرد میرفتن. داریم از جاهایی تو دل البرز با ارتفاع بالای دو هزار متر و جمعیتهای 40-50 نفره صحبت میکنیم که شکل زندگی ابتداییشون تفاوت زیادی با اجداد چند صدسال قبلشون نداشت. این بین تا دلتون هم بخواد داستان تجاوز حتی به پیرزنهای زمینگیر وجود داشته. برای مثال وقتی خبر میومده که سربازها نزدیک هستن، مردم روستاشون رو رها میکردن و به کوهها پناه میبردن. سربازها از راه میرسیدن، هرچیزی که باقیمونده بود رو خالی میکردن و میرفتن.
یه همچین وضع اسفباری خلاصه. البته برای مردم این ماجرا خیلی تازگی نداشت. بیست و چند سال قبلش هم تو دوره جنگ جهانی اول، باز ماجرا همین بود.
آذر سال ۲۱، مردم تو تهران، اصفهان، تبریز و چندتا شهر دیگه شروع کردن به اعتراض. مسئلهی اصلی هم نون بود. البته همیشه مسئلهی اصلی نون بوده اما اینبار مسئله واقعا خود نون بود.

بلوای نان در تهران
۱۷ آذر اون سال مردم جلوی مجلس تجمع کردن. یه سری دیگه هم رفتن دم خونهی احمد قوام نخستوزیر وقت و اون رو به آتش کشیدن. قوام هم دستور داد سپهبد امیراحمدی که بسیار خشن و بیرحم بود به امور رسیدگی کنه. عجیب نبود که تمام روزنامهها بسته، عدهی زیادی دزدیده، عدهی زیادی سر به نیست و گروهی زندانی شدن.
قائلهی نان، اینطور خفه شد. قوام بعد از ساکت کردن مردم فقط به روزنامهی دولتی «اخبار روز» مجوز انتشار داد. در واقع تمام روزنامهها که بعد از پایان دیکتاتوری رضاشاهی موقعیتی برای انتقاد از وضع پید کرده بودن، یک بار دیگه قلع و قمع شدن. وضعیت مردم هم بهتر که نشد، بدتر هم شد.
همون سال، تیفوس و تیفویید در ایران شایع شدن، بیماریهایی که به کوچ جنگ زدههای اروپایی به ایران بیربط نبود. این دو بیماری بسیار واگیردار و مهلک بودن. فرزانه ابراهیمزاده تاریخنویس مستقل دربارهی این اپیدمی میگه:
تعداد فوتیها چنان زیاد بود که گورهای دستهجمعی در حیاط امام زاده عبدالله کندند تا بیماری گسترش نکند. قطعهای که به حیاط تیفوسیها معروف شد.
کنفرانس متفقین در تهران
سال بعد کنفرانس مشهور تهران باحضور سران متفقین و بی حضور شاه یا رئیس دولت ایران برگزار شد. کنفرانسی با حضور استالین، چرچیل و رزولت که به نوعی نتیجه جنگ رو مشخص کرد و برای اروپاییها و آمریکاییها نماد اتحاد و پیروزی و برای ایرانیها نماد بدبختیه.
همین چند ماه پیش بود که دوباره سفرای روسیه و انگلیس در تهران یاد اون کنفرانس رو تو شبکههای اجتماعیشون گرامی داشتن و افراد نزدیک به حکومت به سفیر بریتانیا فحش دادن و در مورد سفیر روسیه از کشندهترین سلاحشون یعنی بیتوجهی استفاده کردن. همون سال شورشهای خونین زیادی تو کشور انجام شدن که نتیجهی همهشون مشخص بود.
فریدون هویدا برادر عباس هویدا تو کتاب سقوط شاه، خاطرهای از سفرش به جنوب تعریف میکنه که میتونه آینهی تمام نمای اوضاع مملکت در این مقطع باشه:
در سپیده دم صبح، آذر 1323، موقعی که قطار به اندیمشک رسید، متوجه حضور صدها مرد و زن و کودک پابرهنه در ایستگاه شدم که با لباسهای مندرسی از شدت سرما میلرزیدند و چشم به ما دوخته بودند. در گوشهای از محوطه ایستگاه، نمایندگان مرکز تدارکات ارتش آمریکا، صبحانه سربازان آمریکایی قطار را به صورت ساندویچهایی که در کاغذ پیچیده بود، همراه با میوه و فنجانی قهوه بین آنها تقسیم کردند.
که این سربازان همانجا، فیالمجلس صبحانه خود را خوردند و قبل از سوار شدن به قطار، باقیمانده آن را به داخل بشکههایی که در کنار محوطه قرار داشت پرتاب کردند. در این موقع، ناگهان سیل ایرانیهای پابرهنهای که در ایستگاه انتظار میکشیدند به سوی بشکهها هجوم آوردند و با جستجو در میان باقیمانده غذای آمریکاییها، هر کدام تکهای نان یا پرتقال و یا پوست موزی به دست میآورد و به سرعت در دهان میگذاشت و فرو میداد.
قائلهی آذربایجان
همونطور که پیشتر عرض کردم، کلوپ دوچرخهسواران تو همین سالی که برادر عباس هویدا نظارهگر این صحنههای رقتانگیز بود، در تهران تاسیس شد. این کلوپ البته چند ماه بعد و ۴ مهر ۱۳۲۴ با تاسیس دفتری تو خیابون فردوسی که اون زمان هم اسمش فردوسی بود، رسما شروع به کار کرد.
اوضاع وخیم دههی ۲۰ البته به همین بلوای نان و اپیدمی و اینها ختم نشد. یک سال بعد تاسیس رسمی کلوپ دوچرخهسواران، شمال غرب ایران شاهد یکی از عجیبترین بحرانهای ۱۰۰ سال اخیرش بود.
اونطور که اسناد افشا شده از جلسههای محرمانهی حزب کمونیست شوروی نشون میدن، ۱۵ تیر ۱۳۲۴ استالین دستوری رو امضا میکنه که براساس اون دولت شوروی مامور میشه فرقهای به نام فرقهی دموکراتیک آذربایجان در آذربایجان ایران تاسیس کنه. ماموریت اصلی این فرقه تجزیهی آذربایجان و تاسیس دولت خود مختار تعیین میشه.
بعد از جنگ جهانی، ارتش سرخ شوروی برخلاف قرار و مدار قبل از پایان جنگ، شمال ایران رو ترک نمیکنه. اون توافقها هم البته با ایران انجام نشده بود، با آمریکا و انگلیس انجام شده؛ اساسا دولت ایران فقط نقش اجرای کنندهی توافقها و دستورها رو داشت. ۲۹ دی همون سال حسین علا که چندان سیاستمدار بزرگ و قدرتمندی نبود، به عنوان نمایندهی وقت ایران تو سازمان ملل رفت شکواییه رسمی ثبت کرد که آقا اینا نمیرن از کشور ما. شکایت به جایی نرسید، قشون شوروی هم از شما تا قزوین و سمنان پیشروی کردن.
هری ترومن رییس جمهور دموکراتِ وقت آمریکا که با دو تا بمب اتم جنگ دوم جهانی رو جمع کرده بود، کلی استالین رو تهدید کرد. احمد قوام نخستوزیر هم از این فشار استفاده کرده و نشست با سادچیکف سفیر شوروی تو ایران یه قرارداد بست. براساس این قرارداد که ۱۵ فروردین ۲۵ امضا شد، شوروی تعهد داد تا شش هفته بعد از ایران خارج بشه، ایران هم تعهد داد یه شرکت نفت مشترک با شوروی بزنه و یه سهمی از نفت شمال رو بده به استالین. میتونید ماجرای این مذاکره رو تو اپیزود مربوط به قوام از کتاب شبهخاطرات از علی بهزادی که در پادکست کتاب صوتی پوشش داده شده، گوش کنید.

جعفر پیشهوری
همزمان با همهی این تحرکات، جعفر جوادزاده مشهور به جعفر پیشهوری موسس فرقهی دموکرات آذربایجان موفق شد از بههمریختگی مملکت استفاده کنه، شبهفئودالهای مستقر رو کنار بزنه و حکومت خودمختار آذربایجان رو به مرکزیت تبریز و با حمایت مردم منطقه تاسیس کنه. برای سیستمی که تا این اندازه روی مرکزگرایی تاکید داشت، این اتفاق سنگینی بود. پیشهوری طوری منطقه رو اداره کرد که برای بسیاری از مردم محلی خاطرهای خوب به جا گذاشت. مثلا در یک نمونه تو حکومت آذربایجان طی سال 1324 اولین بار به زنان ایرانی حق رای داده شد. همزمان تو شمال غرب، محمد قاضی نویسندهی مشهور با همکاری میرجعفر باقرف نخست وزیر جمهوری آذربایجان، دولت جمهوری مهاباد رو تشکیل داد.
سیاست قوام!
تمام این ماجراها حدفاصل ۲۳ تا ۲۵ اتفاق افتاد. بعد از توافق با قوام که با حمایت آمریکا و متحدانش از شریک ایرانی انجام گرفت، شوروی که راضی شده بود بالاخره ایران رو ترک کرد. خروج شوروی از پادگانهایی در کرج، زنجان، بابلسر، بابل و نوشهر انجام شد. در گزارش خروج سربازان شوروی درج شده ۶۲ عراده توپ، ۳۴۸۶۵ عدد گلوله توپ، ۴۹ مسلسل آشیانهای و ۴ میلیون فشنگ از ایران خارج شد.
احمد قوام بعد از افتتاح مجلس پانزدهم که اولین مجلس بعد از جنگ بود، خیلی سیاسمآبانه نظرش رو تغییر داد، رفت تو مجلس یه نطق بسیار مفصل کرد و گفت قراردادی که قبلا بسته به ضرر ایران میشه و باید لغو بشه. مجلس با تصویب ماده واحدهای که بخش اولش رو میخونم، این قرارداد رو ملغی کرد:
نظر به اینکه آقای نخستوزیر با حسن نیت و در نتیجه استنباط از مفاد ماده دو قانون ۱۱ آذرماه ۱۳۲۳ اقدام به مذاکره و تنظیم موافقت نامه مورخ ۱۵ فروردین ماه ۱۳۲۵ در باب ایجاد شرکت مختلط نفت ایران و شوروی نمودهاند و نظر به اینکه مجلس شورای ملی ایران استنباط مزبور را منطبق با مدلول و مفهوم واقعی قانون سابقالذکر تشخیص نمیدهد مذاکرات و موافقت نامه فوق را بلا اثر و کان لمیکن میداند. ماده سوم ابلاغیه مورخ ۱۵ فروردین ۱۳۲۵ نیز کان لمیکن میباشد.
مجلس که این قرارداد رو ملغی کرد، قوام بلافاصله دستور تشکیل ارتش و حمله به آذربایجان رو داد. استالین هم که ارتش سرخ رو از ایران خارج کرده بود و عملا کاری از دستش برنمیومد. ارتش بدون دردسر خاصی با کمک شبهفئودالهای فراری و با خشونتی عجیب دولتهای خودخوانده در آذربایجان و مهاباد رو ساقط، افراد زیادی رو اعدام و در نهایت ماجرا رو جمع کرد. این ماجرا رو هم میتونید تو پاکست «این حکایت» مفصل گوش کنید.
تشکیل تیم فوتبال دوچرخهسواران
همزمان که ممکلت درگیر قائلهی آذربایجان بود، موسسان کلوپ دوچرخهسواران، تصمیم گرفتن تیم فوتبال هم تشکیل بدن. اینکه چی شد این تصمیم رو گرفتن رو وقتی بهتر متوجه میشیم که ماجراهای چند سال بعدش رو براتون تعریف کنم. عجله نکنید بهش میرسیم.
پرویز عمواغلی که یکی از آدمهای مهم کلوپ بود این پیشنهاد رو مطرح کرد. عمواغلی در تاریخ ورزش ما به دلیلی مهمتر از حضور در لیست بنیانگذاران تاج معروفه؛ اون رئیس فدراسیون شنا، کاپیتان تیم واترپلو و در مجموع به عنوان پدر رشتههای آبی مدرن ایران شناخته میشه. اون زمان چهرهی شاخصی تو کلوپ نبود که تخصص فوتبال داشته باشه برای همین سراغ یکی از رفقای عمواغلی و یکی از مهمترین چهرههای تاریخ ورزش ایران یعنی علی داناییفر رفتن. مرحوم داناییفر که خودش حتما یه اوتسایدرز جدا خواهد شد، اون زمان تو تهران تیم تور رو میچرخوند. وقتی نظر دوچرخهسواران به داناییفر جلب شد که تیم تور موفق شد تیم قدرتمند کارگر آبادان رو شکست بده.
داناییفر دعوت دوچرخهسواران رو قبول کرد و اینطوری بود که تیم فوتبال دوچرخهسواران تاسیس شد. ۳۱ فروردین ۲۵ تیم فوتبال دوچرخهسواران تو اولین بازی تاریخش تو امجدیه و تو یه بازی دوستانه، یک هیچ گیو بندرانزلی رو شکست داد. این باشگاه گیو انزلی هم داستانهای جالبی داره. میپردازیم بهش.
دوچرخهسواران همون سال تو مسابقات تهران که تنها لیگ ایران بود شرکت کرد. اون زمان خبری از لیگ سراسری و اینها نبود.
اولین بازی رسمی
اولین بازی رسمی دوچرخهسواران آذر سال ۲۵ برگزار شد. اولین بازیشون تو لیگ تهران که سه – یک به سرباز باختن. اولین دربی مهم تاریخ ایران هم همون سال بین دوچرخهسواران و شاهین برگزار شد که یک – یک شد. تیم داناییفر تو آخرین بازی اون رقابتها که ۴ بهمن ۲۵ برگزار شد بازهم به سرباز باخت و نتونست تو اولین سال تشکیلش قهرمان بشه.
خسروانی و دوچرخهسواران البته برای قهرمان شدن خیلی صبر نکردن چون تیم بسیار خوبی داشتن. پیر کارلو دروازهبان ایرانی – لهستانی رو داشتن که از بازماندههای جنگ بود. یه بازی ملی هم برای تیم ملی ایران انجام داد جلوی ترکیه. خود داناییفر و پرویز عمو اغلی رو داشتن. دیگه براتون بگم پتروس باباجان رو داشتن. تو خط حمله هم محمد جاودان رو داشتن و حسنعلی منصور. بله همون حسنعلی منصور که دههی ۴۰ نخستوزیر شد و محمد بخارایی از اعضای حزب موتلفهی اسلامی ترورش کرد، در ۲۴ سالگی بازیکن استقلال بود. منصور هم مثل خسروانی از خاندانی قدرتمند و نزدیک به قدرت میاومد و پدرش رجبعلی پیشتر سابقه نخست وزیری داشت. به همین دلیل رابطه خسروانیها و خاندان منصور، بسیار نزدیک بود.

دوچرخهسواران سال ۳۰ – از راست: پیر کارلو- اصغر جدیکار -افشار -مهدی صفری -مارکاریان -سرودی -خاتمی -کوزه کنانی -؟ -؟ -مقیمی – بیوک جدیکار -محمود بیاتی -؟
حواسمون هست دیگه؟ علی داناییفر هم بازی میکرد، هم سرمربی بود و هم عضو هیات مدیره. پرویز عمو اغلی هم عضو هیات مدیره بود. اینا اون موقع ۲۶، ۲۷ سالشون بیشتر نبود. وقتی دوچرخهسواران وارد فصل ۲۷-۲۶ لیگ تهران شد، خسروانی هم همسن همینها بود اون موقع و هنوز سروان بود.
یه نکتهی جالب دیگه هم اینکه کاپیتان تیم داناییفر نبود. محمد جاودان کاپیتان بود که اون زمان تازه ۲۴ سالش بود. گل دوچرخهسواران تو فینال سال ۲۵ رو هم جاودان زد.
عرض میکردم
دوچرخهسواران با ترکیب خوبی وارد لیگ ۲۷-۲۶ شد. تو قهرمانی باشگاههای تهران نمایش خوبی نداشتن. هرچند دو بازی اولشون رو دو هیچ از دارایی و عقاب بردن اما سه تا بازی پشت سرهم اول دو هیچ به شاهین بعد چهار سه به شرق و بعد دو هیچ به دارایی قویترین تیم وقت ایران باختن و سوم شدن.
تو جام حذفی اما نمایش بسیار خوبی داشتن. شرق و توانا رو بردن، تو نیمهنهایی سه – یک دارایی رو شکست دادن و رسیدن به فینال. عقاب حریف دوچرخهسواران تو فینال اون رقابتها حاضر نشد و اینطور بود که پرویز خسروانی اولین بار به جام قهرمانی یه رقابت معتبر داخلی بوسه زد.
آغاز اوجگیری دوچرخهسواران
اواخر دههی ۲۰ خورشیدی، همینطور که کشور از اون بلبشویی که براتون تعریف کردم خارج میشد، دوچرخهسواران هم رشد میکرد. ۱۵ فروردین ۲۸ اولین شمارهی مجلهی اختصاصی باشگاه دوچرخهسواران منتشر شد. رسم انتشار مجلهی تخصصی باشگاه رو باشگاه نیرو و راستی بنا کرده بود و خسروانی دومین مدیر ورزشی ایران بود که برای باشگاهش مجله در میاورد.
مهر همون سال باشگاه سرباز که اگر یادتون باشه گفتم تو اولین سال حضور دوچرخهسواران تو لیگ تهران دو بار این تیم رو شکست داد، منحل شد. این باشگاه البته بعدها دوباره سرپا شد و الان هم تو تهران فعالیت میکنه. بیشتر بازیکنهای این تیم که خب مشخصه سرباز بودن به دلیل حضور پرویز خسروانی اومدن دوچرخهسواران. مهمترین اسم فتحالله مینباشیان بود که قبلا تو اپیزود یک دربارهش صحبت کردیم. بعدها تا درجهی سپهبدی رسید و بازیکن تیم ملی هم بود. مینباشیان که گلر بود سال 25 با سرباز قهرمان تهران شده بود.

حسین سرودی
با حضور نفراتی مثل مینباشیان، حسن کردستانی، محمدامیر خاتمی که بعدها ارتشبد شد و حسین سرودی، دوچرخهسواران تیم قویتری هم شد. این آقای سرودی که تو دههی ۴۰ رییس فدراسیون فوتبال هم شد، آدم عجیبی بود. همزمان بازیکن تیمهای ملی فوتبال و بسکتبال بود. عضو تیم ملی بسکتبال ایران بود که برای اولین بار در تاریخ و تو سال ۴۸ رفت المپیک. تو بازیهای آسیایی ۱۹۵۱ هم بازیکن تیم ملی بسکتبال بود. فوتبالیست قابلی هم بود. روحش شاد.
عرض میکردم.
دوچرخهسواران تیم خوبی شد اما هنوز در سطح دارایی و شاهین نبود. سال ۲۷ دارایی، قویترین تیم کشور بازهم قهرمان لیگ تهران شد و شاهین روی سکوی دوم قرار گرفت. دارایی حدفاصل ۲۰ تا ۲۷ چهار بار قهرمان لیگ تهران شد. با این توضیح که این مسابقات سال ۲۳ برگزار نشد و سال بعدش هم نیمهکاره موند.
تیمسار خسروانی و خرید دوچرخهسواران
سال ۲۸ پرویز خسروانی، امتیاز باشگاه رو از بقیهی موسسین خرید. حواسمون باشه که خسروانی در این مقطع در ارتش مشغول بود و اول بحث هم گفتیم که پدرش میرزا هاشم از شبهفئودالهای بسیار ثروتمند محلات بود. در واقع خانوادهی خسروانی از راه زمینداری در محلات ثروت بسیار خوبی داشت. در نتیجه پرویز، مشکلی برای خرید امتیاز دوچرخهسواران نداشت.
بعد از خرید باشگاه، خسروانی ترکیب هیات مدیره رو به کل تغییر داد. پرویز شیخان یکی از دوستان نزدیک خسروانی در ارتش که خودش سروان بود، پرویز عمواغلی که دربارهش صحبت کردیم، منوچهر اسعدی و از همه مهمتر اسدالله علم وزیر کشاورزی دولت محمد مساعد، اعضای هیات مدیرهی جدید بودن. علم رییس هیات مدیره شد؛ درحالی که از مقربین گلدرشت دربار بود. اسدالله علم که از خانوادهی کهن علم در جنوب خراسان و شهر بیرجند بود، وقتی فقط ۲۷ سال داشت به واسطهی آشنایی احمد قوام با پدرش و اینکه قوامالسلطنه میدونست که میتونه سیستان و بلوچستان رو مدیریت کنه، فرماندار این استان شد. علم از خاندانی عرب و شبهفئودال در جنوب خراسان میاد. پدرش شوکتالملک علم رو میشه مهمترین بازیگر جنوب شرق ایران در دوره مشروطه تا پهلوی اول دونست که تا حد بسیاری هم آنگلوفیل بودن.
نسل علمها رو مربوط به خازم بن خزیمه سردار عربی میدونن که به عنوان سردارِ ابومسلم خراسانی، امویان رو شکست داد و اینطور که تو تاریخ نقل شده تو دوره منصور، دومین خلیفه بنیعباس تو سرکوبِ گروهی از شورشیان که در مناطق هرات تا سیستان ساکن بودن، هفتاد هزار نفر رو از دم تیغ گذروند. خاندان علم ابزاری در دست حکومت پهلوی بودن که بتونن سیستان رو مدیریت کنن و این گاهی شامل نشان دادن خشونت بسیار زیادی هم میشد.
علم از بلوچستان گزارشهای فوقمحرمانهای دربارهی وضعیت سیاسی این استان بسیار مهم از لحاظ ژئوپولیتیکی میفرستاد برای شخص اول مملکت. اینطور بود که حسابی در دل شاه جا باز کرد و بعدها وزیر کشور، وزیر کشاورزی و از همهی اینها مهمتر وزیر دربار شد. علم رو میشه یکی از نزدیکترین چهرهها به محمدرضا پهلوی دونست. از معدود افرادی که جزو خانوادهی سلطنتی نبود ولی برای سالها در خصوصیترین سوراخ سمبههای قصر آخرین شاه ایران حضور داشت. علم به قدری به شاه نزدیک بود که بیشتر از هرکس میتونست از شاه حتی در سالهای اوج اقتدارش انتقاد کنه. در بخشهای بسیاری از کتاب علم، در عین تصدق شاه رفتن، انتقادات شدیدی از شاه فقید مطرح میکنه و توضیح میده که این موارد رو در زمانی که وزیر دربار بود هم به شاه منتقل میکرده.
تولد باشگاه تاج
خلاصه ترکیب هیات مدیرهی جدید، ترکیبی ورزشی – درباری بود. علم که شد رییس هیات مدیره، پرویز خسروانی دیگه دلیلی برای حضور در قدرت اجرایی باشگاه نداشت. عمواغلی شد قائممقام علم و هیات مدیره پرویز شیخان رو بهعنوان مدیرعامل معرفی کرد.
خسروانی به واسطهی نزدیکی به علم و البته برادرهای پرنفوذش که در ابتدای بحث دربارهشون صحبت کردیم، شروع کرد به ترقی تو ارتش شاهنشاهی.
سال ۲۹ مسابقات قهرمانی تهران برگزار نشد. تابستون همون سال محمدرضا پهلوی برای شرکت تو جشن استقلال افغانستان به این کشور دعوت شد. به دلیل نزدیکی به دربار و نبود تیم ملی منسجم در اون زمان، دوچرخهسواران بهعنوان نمایندهی ایران برای بازی دوستانه با تیم ملی افغانستان به مناسبت سالگرد استقلال این کشور، راهی سفر همراه شاه شد. این اولین حضور رسمی یک تیم فوتبال ایرانی در مسابقهای خارج از کشور بود.
دوچرخهسواران تو اون بازی 3-2 پیروز شد. اعضای تیم بعد از پیروزی رفتن پیش شاه برای دستبوسی. پرویز شیخان تو یک مصاحبه تقریبا اخیر تعریف میکنه شاه اونجا پرسید چطوریه که یه تیم فوتبال اسمش دوچرخهسواران شده؟ براش توضیح دادن داستان رو. محمد خاتمی بازیکن تیم که گفتم بعدها تا ارتشبدی ارتش شاهنشاهی هم رفت، اومد جلو و گفت اگر اجازه بدید اسم باشگاه رو بذاریم تاج. شاه هم گفت خوبه بذارید. اینطوری بود که در برگشت به ایران هیات مدیره به اتفاق آرا تصویب کردن که باشگاه دوچرخهسواران، بشه سازمان ورزشی – فرهنگی تاج.
خاتم که بود؟
شاید بد نباشه بگم که این آقای خاتمی که اسم تاج رو پیشنهاد داد، سال ۳۸ با فاطمه پهلوی دختر رضا خان و خواهر شاه مستقر ازدواج کرد. این فاطمه پهلوی خودش داستانهای عجیب زیاد داره. یک قلمش رو بخوام بگم اینکه در روز خاکسپاری رضاشاه در ایران که عزای عمومی اعلام شده بود، بدون اطلاع و موافقت دربار با یک مرد غیرمسلمان که یک روزنامهنگار آمریکایی بود تو فرانسه ازدواج کرد.
خاتم، خواهرزادهی سید حسن امامی از روحانیون تراز اول شیعه و امام جمعهی تهران برای چندین سال هم بود. تو تاریخ پهلوی این امامی بارها و بارها اسمش تکرار میشه و از افراد بسیار نزدیک به دربار بود. از جمله اینکه صیغه طلاق محمدرضا از فوزیه و صیغه عقد محمدرضا و ثریا و فرح رو جاری کرد و در گوش آخرین ولیعهد اذان گفت. خاتم سال ۵۴ تو یه حادثهی هوایی با کایت کشته شد و تو مقبرهی رضا شاه دفنش کردن؛ مقبرهای که بعد از انقلاب ۵۷ به حکم خلخالی تخریب شد. ۱۷ سال هم فرمانده نیروی هوایی ارتش شاهنشاهی بود.
حالا از بحث اصلی دور نشیم.
خسروانی و علم در قدم بعدی، تاج رو از اون دفتر دو اتاقهی خیابون فردوسی کشیدن بیرون. با تلاشهای وزیر کشاورزی باشگاه تاج تونست نزدیکی باغ امینالدوله که میشده حوالی دروازه شمرون زمینی بگیره از دولت و توش دفتر و دستک راه بندازه.
تیمسار خسروانی و هزینههای بزرگ برای تاج
خسروانی از بانک ملی هم یه وام گرفت و رفت سمت نظامآباد یه زمین خرید. تو اون زمین استادیوم دیهیم رو ساخت که الان هم شده یه مجموعهی ورزشی و فعاله. سال ۳۳ از دل همین استادیوم تیم فوتبال پله که بعدها شد تیم فوتبال دیهیم متولد شد که شعبهی شرق تهران باشگاه تاج بود در واقع. الان اسم این ورزشگاه رسالته و چمن مصنوعیه.
علم از سازمان برنامه و بودجه، بودجهای هم برای باشگاه تاج گرفت. بودجهای که میشه گفت تفاوت جدی تاج و رقبا در اون سالها رو رقم زد. مثلا در مصاحبه سال 2011 با صدای آمریکا صحبت از بودجه 4 میلیون تومانی میشه که خسروانی هم تائید میکنه اما میگه باشگاههای دیگه هم پول میگرفتن و صداش رو در نمیاوردن. یه بخش زیادی از اون ثروت افسانهای که تو بعضی منابع برای سازمان تاج نقل میشه و مثلا گفته میشه تاج به اندازه رئال مادرید ثروت داشته از همینجا حاصل شده و پول حکومتی بوده.
خسروانی برای باشگاه تاج، رشتههای بسکتبال، کشتی، والیبال، وزنهبرداری و تنیس هم راه انداخت. سال 1329 تاج در دو و میدانی، بسکتبال، بوکس و وزنهبرداری قهرمان تهران شدن. سال 1330 به جز بیشتر این رشتهها، در اسکی هم قهرمان تهران شدن. در همین دهه سی در رشتههای بسیار زیادی دیگهای مثل کشتی فرنگی و آزاد، والیبال، پینگپونک، شنا و شیرجه، ژیمناستیک، واترپولو و کمی بعد شطرنج، تنیس و هاکی هم وارد و بارها قهرمان شدن.
باشگاه تنیس تاج هنوز هم هست تو میرداماد. اون خیابونه که میپیچی میفتی پشت چراغ قرمز سر ولیعصر یه باشگاه گندهی تنیس و بقیهی رشتهها هست که همین باشگاه تاجه.
به جز دیهیم، تاج تو سه گوشهی دیگهی شهر هم باشگاههای اقماری تاسیس کرد و خلاصه مجموعهای بسیار بزرگ و در اون زمان بینظیر در سطح آسیا ساخت. باشگاههایی که نقش تغذیهکننده رو برای تاج ایفا میکردن.
دیهیم و اتهام تبانی با تاج
دیهیم که در عمل شاخهی خود تاج بود، تو بسیاری از دورهها تو همون سطحی که تاج حضور داشت، بازی میکرد. رقبا میگفتن خیلی از شکستهای دیهیم جلوی تاج تو اون سالها شکستهای مصلحتی بودن.
من چک کردم و ادعای بیربطی هم نیست این. دیهیم در سالها متعدد بارها با تاج بازی کرد به جز یک مرتبه، همیشه باخت. جالبترینش فصل 44-45 جام باشگاههای تهران بود. دو هفته به پایان، پاس، دارایی، عقاب، شاهین، تاج و تهرانجوان همگی تو کورس بودن. تاج سه هفته پیاپی باخته بود و حتی یک گل نزده بود. تفاضلش هم تعریفی نداشت و +3 بود.
برای موندن تو کورس به برد نیاز داشتن اون هم با تعداد گل بالا. حالا تو اون بازی چند گل زدن به نظرتون؟ 5 گل؟ 6 گل؟ خیر. 11 گل به دیهیم زدن. علی جباری به تنهایی پنج گل زد. دیهیم اون فصل آخر شد اما سنگینترین باختش جدا از این باخت، 6-0 بود. تاج بعد از اون بازی هم دو بازی دیگه کرد، یک گل هم نزد، یک باخت و یک مساوی آورد و با چهار امتیاز اختلاف از صدر پنجم شد. طی فصول دیگه هم 8-1، 5-0، 6-1 و نظیر این فراوان داشتن. جالبه که طبق تحقیق ما فقط یک بار دیهیم جلوی تاج مساوی گرفت و اونم اولین رویارویی رسمی دو تیم مربوط به 1339 بود. 1-1 کردن تو مرحله مقدماتی. تو دور نهایی همون سال، شکستهای دیهیم جلوی تاج شروع شد.
تاج اهواز و تاج آبادان دو مورد دیگه از تیمهای اقماری مهم تاج بودن. وقتی لیگ تخت جمشید شروع شد، خسروانی خیلی دوست داشت این دو تیم هم به این مسابقات بیان. حتی تاج اهواز سال 51 مجوز حضور تو لیگ تخت جمشید رو به دست آورد. اما قوانین لیگ تخت جمشید به شکل بهتری نوشته شده بود و این اجازه رو نمیداد که تیمهای همخانواده تو یک لیگ باشن. به همین دلیل تا دورهای که لیگ تخت جمشید برگزار میشد، مسابقات داغی تو دسته دوم بین تاج اهواز و آبادان برگزار میشد. این باشگاهها به عنوان تغذیهکننده تاج تهران هم عمل میکردن. مثلا برادران مظلومی از تاج آبادان راهی تاج شدن.
جز اون دو تیم مطرحتر، تاج رشت، تاج مسجدسلیمان، تبریز، خرمآباد، رشت، شیراز، گنبد کاووس و همدان بقیه تیمهای تاج بودن. طی مصاحبهای مربوط به آخرین سالهای حیات خسروانی که صدای آمریکا انجام داد، مطرح میشه که سازمان تاج 66 باشگاه در داخل و دو باشگاه هم در ترکیه و قطر داشت. مثلا طی یک جام دوستانه مربوط به سال 1349، 9 تیم با اسم تاج تو مسابقات حضور داشتن. یا سال 52 یک چهارجانبه در فروین 52 در اهواز به اسم جام عَلم برگزار شد که چهار تیم تاج توش حضور داشتن و در حضور تاج تهران، تاج آبادان قهرمان شد.
خسروانی با کمک دوستان علم در وزارت فرهنگ، کتابخونهی بزرگی هم در سازمان تاج ساخت که بعدها اثری ازش باقی نموند.
درخشش ورزشکاران تاج
اسفند سال ۲۹، کاروان ورزشی ایران درحالی برای اولین بار راهی بازیهای آسیایی شد که ۱۹ نفر از ۶۴ نفر اعزامی عضو سازمان تاج بودن. در تیم فوتبال پرویز کوزهکنانی، ژرژ مارکاریان و حسین سرودی مهمترین تاجیها بودن. محمد خاتمی هم که گفتم بازیکن تیم فوتبال تاج بود اما عضو تیم ملی بسکتبال بود تو این رقابتها. فوتبال تو فینال به هند باخت و نقره گرفت. بسکتبال هم برنز گرفت. در مجموع کاروان ایران ۸ طلا، ۶ نقره و دو برنز گرفت که عملکرد خوبی بود.
سال ۳۰ لیگ تهران برگزار شد و اولین بار تاج و شاهین روبروی هم قرار گرفتن. دارایی که تا قبل از این قدرت اول بود تضعیف شده بود و این فرصتی بود تا این دو تیم خودشون رو از رقیب بزرگشون جدا کنن.
تاج و شاهین به فینال اون بازیها رسیدن و این شاهین بود که با برد دو – یک قهرمان تهران شد.
سال ۳۱، سال درخشش سازمان تاج بود. تیمهای بسکتبال و وزنهبرداری این سازمان قهرمان تهران شدن و تیم فوتبالش هم قهرمان لیگ تهران شد. علی داناییفر، پیر کارلو، محمود بیاتی، محمد خاتمی، ژرژ مارکاریان، بیوک جدیکار و پرویز کوزهکنانی مهمترین بازیکنهای تاج تو اون رقابتها بودن.
سال ۳۱، برای شخص خسروانی هم سال بسیار مهمی بود؛ سالی که در اون پرویز خسروانی نقش بسیار پررنگی در معادلات سیاسی مملکت ایفا کرد.
تیمسار خسروانی در دههی پرآشوب ۳۰
برای اینکه ماجراهای شروع دههی ۳۰ و نقش پرویز خسروانی در اونها رو خوب درک کنیم، یکی دو سال باید برگردیم عقب. گفتم که مجلس ۱۵ رو چطور احمد قوام تو مشتش گرفت و تونست کاری که میخواست رو با شوروی بکنه. تو اون انتخابات محمد مصدق که دورهی قبلش نفر اول تهران شده، رای نیاورد و اعتراضش هم به جایی نرسید.
تو دورهی بعد که سال ۲۸ برگزار شد، مصدق بازهم رای نیاورد و به طور گستردهای افراد سلطنتطلب نزدیک به دربار راهی مجلس و سنا شدن. این بار اما ماجرا جور دیگه تموم شد. این سری مصدق و یه گروهی از دوستان وقتش مثل احمد ملکی، کریم سنجابی، عباس خلیلی، حسن عمیدینوری، حسین فاطمی و حسین مکی رفتن دربار و تحصن کردن. مصدق برای اینکه اینبار بتونه حرفش رو به کرسی بشونه فراخوان داد و هزاران نفر از هوادارهاش رو هم جمع کرد برد دم کاخ به اعتراض.
متحصنین میگفتن رزمآرا رییس کل شهربانی با همکاری عبدالحسین هژیر وزیر دربار نقشهی دستکاری تو رایها رو پیش بردن. هژیر به متحصنین قول داد نتایج دوباره بررسی میشه و اینطوری آتیششون رو آروم کرد.

حاجعلی رزمآرا، همسرش انورالملوک و فرزندان
شاه که میدید اوضاع خوب نیست، سرتیپ صفاری رییس شهربانی و بازوی رزمآرا در تقلب رو برکنار کرد و سرلشگر زاهدی اومد جاش که دشمن جدی رزمآرا بود. در نتیجه زاهدی کل رایها رو باطل کرد و گفت از دوباره رای میگیریم. رای گرفتن و این بار مصدق و نزدیکانش که هستهی اصلی جبههی ملی بودن ۸ کرسی از ۱۳۶ کرسی مجلس رو بهدست آوردن. اقلیت بودن اما اقلیت با نفوذی بودن.
این وسط حسین امامی از اعضای گروه فداییان اسلام اعلام کرد من خودم هژیر رو دیدم که ناظر بر جابهجایی رایها تو مسجد سپهسالار بود. تهش هم همین امامی تو آبان ۲۸ زد هژیر رو ترور کرد.
یک سال بعد رزمآرا به شدت داشت تلاش میکرد نفت رو بده انگلیس. میگفت ما اصلا نمیتونیم نفت کشف و استخراج کنیم، بدیم بره بهتره. این وسط رزمآرا، زاهدی رو هم از شهربانی کل برکنار کرد و این دو مسئله باعث شد مصدق به شدت علیه رزمآرا موضع داشته باشه.
رزمآرا آخرش مجبور شد لایحهای که برای تقدیم نفت به انگلیس داده بود رو از مجلس پس بگیره اما تا ۱۶ اسفند که تو مسجد شاه تهران ترور شد، مدام با جبهه ملی و مجلس درگیر بود. آخر همون سال هم که نفت ملی شد.
بعد از اینکه نفت ملی شد، حسین علا که جانشین رزمآرا شده بود، استعفا داد و سید ضیا طباطبایی برای بار دوم در آستانه نخستوزیری قرار گرفت. تو اپیزود قبلی دربارهی ماجرای ملی شدن نفت و نخستوزیری مصدق مفصل صحبت کردیم. گفتیم که تو مجلس بهش تعارف زدن نخستوزیر بشه چون فکر میکردن قبول نمیکنه اما قبول کرد و نخستوزیر شد.
رسیدیم به مجلس هفدهم که بازهم انتخاباتش پرحاشیه بود.
تلاش مصدق برای جلوگیری از تقلب در انتخابات
وقتی داشتن رایها رو میشماردن، وقتی ۸۰ نفر مشخص شدن، مصدق دستور داد که آقا دست نگه دارید دیگه نشمارید. اون زمان مصدق به عنوان نماینده ایران راهی لاهه میشد و بنا بر این بود در برگشت، ادامه شمارش آراء انجام بشه. طبق تجربهای هم که از دورههای قبلی داشت، میدونست که اگه خودش بالای سر کار نباشه، به سرعت دربار دخالت میکنه و نتایج دستکاری میشن.
در نهایت اما ادامه شمارش آرا از سر گرفته نشد و کلی از شهرهای مهم از مازندران و کردستان و لرستان بدون نماینده موندن. مصدق از این نگران بود که دربار و صاحب منصبان در مناطق خارج از تهران، بیشتر شهرهای کوچیک که سواد مردم پایین بود، داشتن به هر ضرب و زوری نفرات خودشون رو راهی مجلس میکردن. داریم از دورهای صحبت میکنیم که در مناطق خارج از شهرهای بزرگ، نرخ سواد بسیار بسیار پایین بود و مشارکت مردمی هم اصلا عدد قابل توجهی نبود. شیوهای که تا پایان دوره پهلوی به همین منوال سپری شد.

محمد مصدق
تو کتاب ایران بین دو انقلاب آبراهامیان میخونیم که مصدق وقتی دید مخالفهاش دارن کرسیهای شهرستانها رو تصاحب میکنن دستور به توقف شمارش داد. با این حال این استدلال از اون جهت میشه زیر سوال بره که سی نفر از کرسیگرفتگان به جبهه ملی و ده نفر به دربار نزدیک بودن و سایر نفرات ممکن بود به هرکدام از این دو سمت سوق پیدا کنن.
عرض میکردم
مصدق ۱۹ تیر همون سال با ۵۲ رای موافق و فقط سه رای مخالف در کنار ۱۰ رای ممتنع از مجلس رای اعتماد گرفت تا بره کابینه تشکیل بده.
درگیری سنا با مصدق
سنا اما موافق مصدق نبود. این سنا خودش بعد از ترور نافرجام بهمن 27 شاه جلوی دانشگاه تهران، راهاندازی شده بود و همیشه نفراتش به سمت شاه تمایل داشتن، یه چیزی مثل شورای نگهبان فعلی بود. در سنا ۱۴ رای موافق، ۱۹ رای ممتنع و یک رای به فضلالله زاهدی نتیجه رایگیری برای اعتماد به مصدق بود. شاه پیغام داد که آقا بیخیال، بهش رای بدید. سنا هم بدون تشکیل جلسه به مصدق پیغام داد که رای اعتماد گرفتی.
اینطوری بود که تردید در مورد مصدق از همون روز اول از سمت حلقههای بالای قدرت کاملا عیان شد.
تیر ۳۱، مصدق رفت پیش شاه و گفت امرای ارتش خیلی دارن تو کار من دخالت میکنن، وزارت جنگ رو بده به من. دقت کنید که ستاد کل ارتش زیر نظر شاه بود و خب طبیعتا وزیر جنگ رو هم شاه تعیین میکرد. فرمانده کل قوا هم شخص اول مملکت بود. مصدق میگفت وقتی طبق قانون اساسی همهی وزرا باید به مجلس پاسخگو باشن، منطقی اینه که وزیر جنگ رو هم نخستوزیر تعیین کنه که فردا روز بتونه جواب بده به مجلس. شاه هم میگفت نهخیر اگر این رو هم بدم به نخستوزیر، دیگه من چی کارهام؟ حسین مکی نمایندهی مجلس اول و از نزدیکان مصدق یک روز بعد تو روزنامهی باختر امروز نوشت که شاه به مصدق گفته:
پس بفرمایید که من چمدان خود را ببندم و از این مملکت بروم.
خلاصه
اینطور بود که مصدق با شاه به توافق نرسید و همون شب یه برگ استعفا نوشت و دولت رو تحویل داد. روی برگه اینطور نوشته بود:
پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی. چون در نتیجه تجربیاتی که در دولت سابق به دست آمده پیشرفت کار در این موقع حساس ایجاب میکند که پست وزارت جنگ را فدوی شخصاً عهدهدار بشود و این کار مورد تصویب شاهانه واقع نشد، البته بهتر آن است که دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملاً مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند با وضع فعلی ممکن نیست مبارزهای را که ملت ایران شروع کرده پیروزمندانه خاتمه دهد. فدوی – دکتر محمد مصدق
بازگشت قوام به قدرت
مجلس هم دوباره احمد قوام رو گذاشت جای مصدق. محمدرضا پهلوی که در اکثر دوره سلطنتش علاقه زیادی به نخستوزیرهای بلهقربانگو داشت و همینطور با وجود مشکلات فراوانی که تو چند سال قبل از این با قوام داشت، این بار قوام مقتدر رو گزینه خوبی برای جایگزینی مصدق مقتدر میدونست. قوام که انگار دست به انتحار سیاسی زده بود و میدونست مجلس چه ترکیبی داره و پیشبینی آیندهی بدی رو داشت برای خودش از شاه خواست که مجلس منحل بشه و دوره فترت شروع بشه.
دوره فترت اصطلاحیه که اون دوره بسیار کاربرد داشت، یعنی دورهای که مجلس وجود نداره و نخستوزیر برای پیشبرد اهدافش نیاز به تائید از مجلس نخواهد داشت. مثلا بین بهتوپ بسته شدن مجلس تا فتح مجدد تهران، دوره فترت داشتیم. یا طی دوره جنگ جهانی و اشغال ایران، پنج سال دوره فترت داشتیم.
در چنین فضایی، شاه که میدونست فضا خیلی آمادهی تشنجه، درخواست قوام رو قبول نکرد. قوام هم برداشت یه بیانیهی خیلی تند نوشت و توش تاکید کرد که دولتش میخواد دین رو از سیاست جدا کنه. کشتیبان را سیاستی دگر آمد که با اندکی تغییر بخشی از مسمطی عجیب از منوچهریه، در همین نقطه وارد فرهنگ عامه شد. منظور از جدایی دین و سیاست هم اشاره به رابطهی خوب مصدق و آیتالله کاشانی بود و با تاکید روی اینکه شاه مصدق رو نخواسته و من رو خواسته، به نوعی شاه رو هم همراه همین سیاست کرد.
همین بیانیه باعث شد کاشانی، جبهه ملی، بازار و خیلیهای دیگه علیه دولت قوام موضع رسمی بگیرن. تظاهراتی هم برگزار شد ۳۰ تیر که بسیار خشن باهاش برخورد کردن. خود شهربانی گفت ۲۱ نفر کشته شدن اما تو بعضی منابع تا ۶۳ نفر هم دیده میشه.
اوضاع که اینطور شد، قوام استعفا داد. مصدق دوباره نخست وزیر شد و رای اعتماد بسیار بالایی هم گرفت. دولت جدید مصدق درحالی تشکیل شد که خودش وزیر جنگ بود و به خواستهای که شاه قبلا بهش پا نداده بود، رسیده بود.یادتون باشه گفتم نقل شده که شاه به مصدق گفته اگر وزارت جنگ رو بهت بدم، باید چمدونم رو ببندم و از مملکت برم و عرض کردم که این حرف بیراه نبود.
اوضاع بین شاه و نخستوزیر خیلی بد بود.
مثلا اشرف پهلوی خواهر شاه تو تنها مصاحبهی قابل استنادش که سال ۶۴ با احمد قریشی از بنیاد مطالعات ایران انجام داد و سال ۹۴ سایت تاریخ ایرانی متن کاملش رو منتشر کرد میگه همین مقطع شاه اینا رو میفرسته پاریس که مثلا از اوضاع دور باشن و این حرفها. میگه مصدق اجازه نمیداده پولی به اینا پرداخت بشه و اینا تو فرانسه برای زندگی هم حتی مشکل داشتن.
تیمسار خسروانی و اولین فعالیت سیاسی باشگاه تاج
عرض میکردم. اوضاع به همین وخامت گذشت تا اینکه ۹ اسفند ۳۱ شاه، اعلام کرد میخواد از ایران بره. چیزی که مصدق شدیدا باهاش مخالف بود. اینجا بود که سازمان فرهنگی ورزشی تاج اولین فعالیت غیر ورزشی – فرهنگی خودش رو ثبت کرد.
خسروانی تو این مصاحبه، یه تیکه از ماجرا رو تعریف نمیکنه. اونطور که محمدعلی موحد نویسنده و تاریخپژوه تو کتاب «خواب آشفتهی نفت» مینویسه، مصدق اول دعوت میشه به کاخ برای خداحافظی با شاه و بهش میگن که کسی از موضوع اطلاع نداره.
بیمخ، طیب، رمضون یخی!
این وسط به جز خسروانی و اعضای سازمان تاج، شعبون بیمخ و محمد بهبانی از روحانیون رشوهگرفته از سفارت آمریکا و یه گروهی از اوباش تهران جلوی در کاخ منتظر بودن مصدق بیاد بیرون و به حسابش برسن. شعبان جعفری ماجرا رو تو کتاب خودش که یه مصاحبه طولانی با هما سرشاره، تعریف میکنه که اون روز وقتی خبرش رسید که شاه میخواد از کشور بره، با چهار پنج هزار نفر اول میرن سمت کاخ. میخواد از دیوارهای کاخ بالا بره که گاردیهای حاضر با سلاح جلوش رو میگیرن و بهش میگن تو مصدقی هستی؟ میگه نه من ورزشکارم، ما ورزشکارا شاهدوستیم. بهش میگن اگه راست میگی برو سمت خونهی مصدق، اون گفته شه باید از کشور بره. خسروانی هم به عنوان یک نظامی سطح بالا اونجا بود. جمعیت به سمت خونهی مصدق حمله میکنه، سوار بر جیپ در خونه رو از جا در میاره و کار به تیراندازی میکشه.
البته این تعریف شعبون جعفری از واقعه بود. روایت دیگهای هم هست که میگه مصدق تو کاخ بود و از روی تماسهای مکرر سفیر آمریکا و اصرارش برای بیرون رفتن نخست وزیر از کاخ شک میکنه، از یه در دیگه کاخ رو ترک میکنه و باقی ماجرا اونجور میشه که خسروانی تعریف کرد. به گواه تاریخ و اسناد قابل استناد، این دیدار، آخرین دیدار شاه و مصدق بود.
اون گروهی که جلوی کاخ منتظر مصدق بودن تا حسابش رو برسن، به جز شعبون جعفری، حسین اسماعیلیپور معروف به رمضون یخی و طیب حاجرضایی رو هم شامل میشد. این طیب رو بعدها خود حکومت پهلوی به جرم همراهی با آیت الله خمینی اعدام کرد. دعوای طیب و رمضون یخی رو میشه بزرگترین دعوای لاتی تاریخ معاصر ایران دونست در واقع. هنر ارتش این بود که این دو نفر که از اوباش بهنام ایران بودن و دشمن خونی هم بودن کنار هم جمع کرده بود. البته گویا ارتش خیلی اعتقادی نداشت که اینها اوباش بودن.
این توضیح رو هم بدم که این مصاحبه سال ۱۳۶۱ انجام شده. شعبون جعفری سال ۸۵ از دنیا رفت. اگه بگم چه روزی مرد هم بد نیست؛ ۲۸ مرداد مرد. سالگرد کودتا. میرسیم به کودتا هم.
از بحث اصلی دور نشیم.
نقش سیا در همکاری با خسروانی
اشرف پهلوی تو اون مصاحبهای که قبلا بهش اشاره کردم، میگه که سیا ۶۰ هزار دلار هزینه کرد تا مصدق رو کله پا کنه. خود خسروانی هم تایید میکنه که شاپور علیرضا فرزند سوم محمدرضا پهلوی که ورزشکار بود و رابطهی خیلی نزدیکی با سیستم ورزش ایران داشت این جماعت رو جمع کرده بود. این جماعت منظور تیم شعبون جعفری و طیب و اینهاست. تیم تاج رو که صحبت شد چطور جمع شدن. علی رهنما مورخ ایرانی که خودش پسر وزیر اطلاعات کابینهی هویداست، تو کتاب مربوط به کودتاش، تائید میکنه که خسروانی در 9 اسفند نقشی به مهمی 28 مرداد داشت.
اردیبهشت ۳۲، جنازهی محمود افشارطوس رییس کل شهربانی که مصدق منصوب کرده بود کشف شد. این آقای افشارطوس کسی بود که در قائلهی ۹ اسفند نقش مهمی به نفع مصدق داشت. داستان قتلش خیلی مفصله اما سال ۱۳۶۴ یه مامور سابق MI6 اعتراف کرد که این سازمان افشارطوس رو کشته تا زیرپای مصدق خالی بشه.
همین هم میشه و حاشیههای قتل افشارطوس و درگیری چندین نفر از افسرای سابق و فعلی ارتش تو این پرونده، حسابی دولت مصدق رو تعضیف میکنه.
پرویز خسروانی در تمام این مدت زندان بود. در واقع سر ماجرای ۹ اسفند خسروانی، شعبون جعفری و مدیران دیگهی اون قائله رو بازداشت کردن و تا چند ماه نگه داشتن. ۲۵ مرداد دولت مصدق اعلام کرد یه کودتا علیه دولت خنثی کرده.
کودتای ۲۸ مرداد به دستور CIA
سه روز بعد اما دیگه خبری از خنثیسازی نبود. عملیاتی که دولت آمریکا چند سال پیش تایید کرد در مدیریتش نقش داشته و بهش میگفتن TPAJAX Project روز ۲۸ مرداد ۳۲ آغاز شد. این کودتای نظامی با رهبری سرلشگر فضلالله زاهدی و همراهی MI6 انجام شد و در نهایت مصدق برکنار و زاهدی نخستوزیر شد.
خسروانی و سازمان ورزشی تاج، نقش مهمی در این کودتا داشتن. دقت کنید که شاید این استدلال مطرح شه که خسروانی به عنوان یک نظامی نزدیک به دربار، اونقدر عجیب نیست حضورش در این رویدادها اما مسئله مهمتر اعضای باشگاهه. کل مجموعهی تاج در حوادث مربوط به سقوط حکومت مردمی دکتر مصدق نقش داشتن و من حتی ندیدم یک نفر هم ازشون هرگز ابراز پشیمانی کرده باشه.
اسنادی که تا امروز منتشر شدن، نقش دولتهای خارجی رو کامل تایید میکنن. مدت کمی از مرگ استالین گذشته بود و محافظهکارها در بریتانیا و جمهوریخواهها در آمریکا قدرت رو به دست گرفته بودن و خیالِ شاه رو راحت کرده بودن که میتونه حکومت مطلقه مدنظرش رو شروع کنه. در واقع اسناد رسمی CIA که از حالت محرمانه خارج شدن، شامل مکالمههای رسمی و با اسم و رسمی هستن که نشون میدن این سازمان و MI6 بودن که این کودتا رو رهبری کردن. این وسط روحانیونی مثل ابوالقاسم کاشانی و محمد بهبانی و منبریهایی منجمله محمد تقی فلسفی برای پیش برد این کودتا مبالغی از ۸۰۰ هزار تا ۲۰۰ هزار و ۱۰۰ هزار ریال دریافت کردن. یه بخشی از این سندها رو اردشیر زاهدی فرزند فضلالله زاهدی منتشر کرده.
تو این مستندات، میبینیم که شعبون بیمخ یا به قول خسروانی شعبون با مخ هم برای کودتا ۲۰۰ هزار ریال پول گرفته بوده. دقت کنید که داریم دربارهی سال ۳۲ صحبت میکنیم و این عددها، عددهای خیلی بالایی هستن. در واقع بخشی از مبالغ هم در زورخانهها و باشگاههای ورزشی هزینه شد. این اشاره به باشگاه ورزشی تو گزارش محرمانهی کرمیت رزولت عامل اصلی سیا در تهران در زمان کودتا که بعد از چند دهه عمومی شده، دیده میشه.
البته قسمت اسم باشگاه مورداشاره هنوز محرمانه تلقی میشه از سوی دولت آمریکا و این بخش در گزارش منتشرشده سیاهشده باقی مونده. اما حدس زدن اسم باشگاه مورداشاره، کار سختی نیست. این موردِ تزریق پول سیا به باشگاه تاج در دوره کودتا رو آبراهامیان هم تائید کرده.
نقش تیمسار خسروانی در کودتا
خسروانی هم همونطور که شنیدیم خودش رو مفتخر میدونه که در این حرکت شرکت داشته. علی رهنما مورخ برجستهی ایرانی ساکن پاریس تو صفحهی ۱۳۱ کتاب پشت پرده کودتا: اوباش، فرصتطلبان، ارتشیان، جاسوسان از قول فردوست مینویسه که خسروانی به اعضا و ورزشکارهای سازمان تاج دستور داده بود جوری برنامهریزی کنن که همزمان به تقاطع خیابونهای شاه و نادری برسن. این چرا مهم بود؟ چون قرار بود دستهجات و گروههای دیگه هم همزمان برسن اونجا و اونطور که رهنما مینویسه بخشی از تخریبهای خیابونی رو برعهده داشته باشن.

شعبان جعفری
یادتون باشه خسروانی یه جایی تو صحبتهاش میگه که رفتن و با اعضای سازمان تاج، اسلحههایی که تو باغ شاه نزدیک دفتر مرکزی این سازمان بود رو برداشتن. لوی دبلیو هندرسون سفیر وقت آمریکا تو ایران تو مصاحبهای با ریچارد مکنزی میگه که اعضای یه باشگاه خیلی معروفی که اسمش رو نمیاره اما توضیحاتش نشون میده باشگاه شعبون جعفری رو میگه، با کلی اسلحه ریختن تو خیابون و از مردم خواستن که بهشون کمک کنن مصدق رو سرنگون کنن. میشه حدس زد این اسلحهها رو خسروانی در اختیار شعبون با مخ گذاشته. در روز کودتا، شورشیها در پادگان باغشاه مسلح شدن و در نتیجه چیزی بین 200 تا 300 نفر در خیابانها کشته شدن.
پاداش کودتا به تیمسار خسروانی
پرویز خسروانی که قبل از کودتا گفتم چند ماه زندان بود، بعد از کودتا قدرت بسیار بیشتری هم نسبت به قبل گرفت.. حسین فردوست تو کتاب خاطراتش اینطور مینویسه:
او راه میافتاد و هر کجا که زمین شهری مرغوبی میدید به مالک آن مراجعه میکرد. اگر طرف حاضر میشد زمین را به او واگذار کند فبها و گرنه یک جوخه ژاندارم میرفت و یک پرچم سلطنتی را وسط زمین فرو میکرد و خسروانی صاحب زمین را تهدید میکرد که زمین برای شاهنشاه است. طرف مسلماً تسلیم میشد، زمین را واگذار میکرد.
اینطور که اسناد سازمان اطلاعات و امنیت یا همون ساواک نشون میدن، خسروانی این زمینها رو برای ساخت ورزشگاه و ساختمون برای سازمان تاج استفاده میکرد. اینطوری دیگه پس گرفتنشون هم توسط هیچکس ممکن نبود. مثلا بین اسناد ساواک نامهای هست که یکی از مهندسین ژاندارمری توش اینطور ادعا کرده:
اخیراً به عنوان باشگاه تاج 5 قطعه زمین از زمینهای وحیدیه و اراضی خیابان پهلوی را تصاحب و وسیله شیرازیان معمار بدون پرداخت دستمزد، دیوار کشی و در آنها اتاق ساخته است.
تاریخ نامه ۱۴ دی سال ۴۲ مرقوم شده.
و اینطور میشه که پرویز خسروانی علاوهبر ثروت، سختافزار بسیار قدرتمندی هم برای سازمان تاج فراهم میکنه؛ سختافزاری که اون هم مثل ثروت این سازمان افسانهای تلقی میشه.
کودتای ۲۸ مرداد سیاست، اقتصاد و صد البته ورزش ایران و سازمان تاج رو به شکل قابل توجهی منقلب کرد.
تغییر نسل باشگاه تاج
دو ماه بعد از کودتا علی داناییفر مهمترین چهرهی بخش فوتبال سازمان تاج با خسروانی به اختلاف خورد و از این تیم رفت تیم نادر. اصغر و بیوک جدیکار و پرویز کوزهکنانی هم همراه داناییفر جدا شدن. یک سال بعد هم چند نفر دیگه رفتن تیم شعاع و تاج از قدرت اول تهران به تیم چهارم رقابتهای اون سال تبدیل کرد.
سال بعدش داناییفر و بازیکنهای قهر کرده برگشتن اما اوضاع بدتر از قبل شد. در جریان یکی از سفرهای برونمرزی تیم ملی، داناییفر با مدیر تیم ملی دعواش شد و همهی بازیکنهای تاج که ۱۳ نفر بودن قبل از خروج تیم به سمت عراق، به تهران برگشتن. همهی این بازیکنها سه ماه از حضور تو رقابتها محروم شدن.
تاج از سال ۳۷ دوباره به یکی از قدرتهای جدی تبدیل شد و تا سال ۴۲ همراه شاهین جزو مدعیهای همیشگی بود. تیمهای بسکتبال و والیبال تاج هم تو این مقطع قدرتهای اول کشور بودن.
آغاز دههی پرآشوب ۴۰
سال ۴۲، برای تاج و برای خسروانی و برای ایران، سال بسیار مهمی بود.
ماجرا از یکی دو سال قبل آب میخورد. ۱۵ مهر ۴۱ کابینهی دولت اسدالله علم قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی رو تصویب کرد. این قانون که البته قبلا در مجلس یه نسخهی دیگه ازش تصویب شده بود، میگفت کسایی که میخوان تو شوراهای استان و شهرستان عضو بشن میتونن به قرآن قسم نخورن. زنها هم تو انتخابات این شوراها حق رای خواهند داشت. یه سری شرایط دیگه هم داشت این قانون که البته این دو شرط با قوانین جاری که قبلا مجلس تصویب کرده بود مخالف بود اما چون مجلسی در کار نبود سال ۴۲ و منحل شده بود، این قانون، شد قانون جاری کشور.
علمای شیعه اعتراض کردن. گروهی به اینکه زنها حق رای گرفته بودن، گروهی به اینکه قسم به قرآن از شروط حذف شده و گروهی به هر دوی اینها. شاید این توضیح لازم باشه که براساس قوانین شرع، کافر نمیتونه بر مسلمان حکومت کنه و اینجا بود که بعضی علمای شیعه اعتراض میکردن. البته خود اون کافر هم تعاریف مفصلی داره و اینطور نیست که پیروان ادیان دیگه کافر باشن. حالا جای این بحث اینجا نیست.
تلگرافها و تحصها شروع شدن تا اینکه ۷ آذر ۴۱ شاه عقب نشست و علم به علما اعلام کرد قانون لغو شده.
انقلاب سفید شاه و ملت
دی همون سال ۴۱ شاه طرح ۶ مادهای با عنوان انقلاب سفید اعلام کرد. ۶ مادهی این طرح که در انتخاباتی تایید مردم رو هم گرفت عبارت بودند از:
- الغای رژیم ارباب رعیتی و تقدیم زمینهای مالکان بزرگ به کشاورزها
- ملی شدن جنگلها و مراتع
- فروش کارخونههای دولتی به بخش خصوصی
- سهیم شدن کارگرها در کارخونهها
- حق رای زنان
- ایجاد سپاه دانش برای گسترش سواد
روحالله خمینی یک سال بعد از قدرتنماییش دربارهی قانون انجمنها، اینبار هم پرچم مخالفت رو برداشت. شاه میخواست هرچه سریعتر این طرحها اجرا بشن اما خمینی و مخالفای دیگه میگفتن فرصت کمه، باید بررسی بشه. یکی از نقدهای بزرگ به این «انقلاب» این بود که اساسا تو قانون اساسی ایران مسئلهای به نام رفراندوم دیده نشده بود و برگزاری رایگیری برای اون وجهه قانونی هم نداشت.
اینطوری شد که شاه و روحانیت شیعه بعد از چند سال که از ماجرای کودتا گذشته بود و عموما در این دوره رابطهی حسنهای با شاه داشتن، این بار با شاه درگیر شدن. داریم در موررد دورهای صحبت میکنیم که به گفتهی هدی صابر، شاه رئیس شورای عالی اقتصاد، فرمانده کل نیروهای مسلح، تصمیمگیرنده نهایی، اظهارکننده غایی، سخنگوی رژیم، عنصری فوق پارلمانی و در نهایت عقل کل نظام و تنها صحنهگردان صحنه سیاسی ایران محسوب میشد.
اثرات فاجعهبار انقلاب سفید
حدود یک ماه بعد زمینهای کشاورزی بین کشاورزهای خرد تقسیم شد. اصلاحات ارضی بدون بررسی دقیق و با سیاست دستوری، بنا بر منویات شاهنشاه با مخارج هنگفت اتفاق افتاد، جامعه روستایی و کشاورزی رو دچار مشکل کرد و هزینه تولیدات کشاورزی بالا رفت. تا پیش از اجرای قانون اصلاحات ارضی، فقط ۱۰ درصد زمینهای زراعتی ایران در اختیار «رعیت» و خردهمالکها بود، مابقی در تملک بزرگمالکان، روحانیت در جایگاه متولی اوقاف، خوانین و سران ایلها بود.
تقسیم زمینها به قطعات کوچیک، باعث شد که شانس مکانیزه کردن کشاورزی از دست بره و نهتنها پیشرفتی در این حوزه به وجود نیاد که در زمینه کشاورزی پسرفت هم اتفاق بیفته. جدا از ضعف کشاورزی، کشاورزها هم تو این شرایط فقیرتر شدن. در سالهای بعد، چند لایحه جدید در حوزه اصلاحات ارضی برای جبران مشکلات تصویب شد اما هر بار مشکلات بزرگتری پیش رو گذاشت.
کشاورزهایی که پول، دانش و ابزار لازم برای مدیریت زمینهاشون رو نداشتن خیلی زود فقیرتر از قبل شدن و واردات به شکل سرسامآوری افزایش پیدا کرد.
طرح آمریکایی؟
روحانیون شیعه میگفتن طرح انقلاب سفید آمریکاییه و شاه میخواد به بهانهی آموزش و اینها پای مستشارهای آمریکایی رو به ایران باز کنه. اونطور که هدی صابر تو کتاب فروپاشی مینویسه، حقیقت هم این بود که تلاشهای شاه برای ایجاد تغییرات که یک موردش حضور امینی در پست نخست وزیری و مورد دیگهش انقلاب سفید شاه و ملت بود، با فشار جی اف کندی رئیس جمهور جدید و دموکرات آمریکا اتفاق افتاده بود. دموکراتهای آمریکایی صحبت از حقوق بشر میکردن تا خودشون رو بهتر از رقیبهای داخلیشون یعنی جمهوریخواهها و رقیبهای خارجیشون یعنی شوروی نشون بدن و در این راه نیاز داشتن متحدانشون هم حقوق بشر رو رعایت کنن و از اون شکل مطلقه و سنتی فاصله بگیرن. شاه کسایی که رفراندوم رو تحریم کردن به شدت تهدید کرد و خمینی در مقابل، عید سال ۴۲ رو عزای عمومی اعلام کرد.
روز دوم عید که مصادف بود با شهادت امام ششم شیعیان، مراسمهای شلوغی در قم برگزار شد. عصر این روز سید محمدرضا گلپایگانی، مهمترین مرجع شیعیان در اون زمان مراسمی تو مدرسهی فیضیهی قم برگزار کرد. مامورای حکومت ریختن تو مراسم و تعدادی از طلبهها رو زخمی کردن و تعدادی رو هم کشتن. آمار دقیق و قابل استنادی از این ماجرا در دسترس نیست.
خمینی وقتی خبر رو شنید اومد به فیضیه و بلافاصله سخنرانی طوفانیای کرد. این سخنرانی رو میشه آغاز درگیریهای جدی محمدرضا پهلوی و روحالله خمینی دونست.
۴ خرداد، اول محرم بود. ۱۳ خرداد که میشد عاشورا، خمینی در سخنرانیای خطاب به شخص اول ممکلت اینطور گفت:
بدبخت بیچاره چهل و پنج سال از عمرت میرود، یککمی تأمل کن، یککمی تدبیر کن، یک قدری عواقب امور را ملاحظه کن، کمی عبرت بگیر، عبرت از پدرت بگیر، اگر راست میگویند که تو با اسلام و روحانیت مخالفی، بد فکری میکنی، اگر دیکته میکنند و به دست تو میدهند در اطراف آن فکر کن. چرا بی تأمل حرف میزنی؟ آقای شاه! اینها میخواهند تو را یهودی معرفی کنند که من بگویم کافری تا از ایران بیرونت کنند و به تکلیف تو برسند
مردم علیه حکومت شوریدن و تظاهرات گستردهای تو تهران برگزار شد. ۳ صبح ۱۵ خرداد یعنی دو روز بعد از اون تظاهرات، روحالله خمینی بازداشت و به زندان قصر منتقل شد.
پرویز خسروانی در این مقطع به فرماندهی ژاندارمری استان تهران رسیده بود. خمینی که بازداشت شد، مردم برای حمایت ازش اومدن تو خیابون و خب طبیعی بود که سیستم نظامی انتظامی واکنش تندی داشت.
نقش مدیران باشگاه تاج در سرکوب مردم
جمعبندی اینکه اعتراضهای گسترده در تهران و سایر شهرها در ۱۵ و ۱۶ خرداد ۴۲ با دستور مستقیم علم رییس هیات مدیره سازمان تاج و با اجرای پرویز خسروانی مالک این سازمان «کوبیده و زده» شد. اینکه در این کوبیدن چند نفر کشته شدن تا امروز مشخص نیست. ژاندارمری اون اول اعلام کرد ۶۰ نفر. بعدها آمارش رو اصلاح کرد و تا ۱۲۳ نفر برد. باتوجه به اظهارات خسروانی و نحوهی برخورد با تعداد چندین هزار نفر معترض، میشه حدس زد که عدد کشتهها بسیار بیشتر از این باشه.
بعد از این قائلهها، خسروانی با دستور مستقیم شاه سرهنگ و آجودان شخصی شخص اول مملکت شد.
یه چیزی هم اینجا داخل پرانتز بگم. طیب حاجرضایی و حسین رمضون یخی که تو قائلهی ۹ اسفند سمت حکومت بودن، تو این ماجراها پشت سر تظاهرات به رهبری خمینی قرار گرفتن که در نتیجه طیب دستگیر، محاکمه و اعدام شد.
آغاز بحران ورزشی در تاج
همزمان با این بحرانهای سیاسی که پرویز خسروانی در متنشون قرار داشت، تیم فوتبال تاج هم وارد بحران ورزشی شد. خاطر شریفتون باشه تو اپیزود حشمت تعریف کردم که سال ۴۲ تیم شهربانی شد پاس و سازماندهی شد. این تیم که نظامی بود، دستور گرفت که بازیکنهای شاغل در سیستم نظامی رو جذب کنه. اینطوری بود که چندتا از مهمترین بازیکنهای تاج شامل حشمت مهاجرانی، حسن حبیبی، محمد رنجبر و اصغر شرفی برن پاس.
همزمان محمود و محمد بیاتی و پرویز کوزهکنانی هم بازنشست شدن و اینطوری شد که تاج ناگهان از یک تیم پرستاره تبدیل شد به یک تیم معمولی.
تو این شرایط تاج از رقابت برای قهرمانی دور شد. پاس که با اون ستارهها قدرت گرفته بود و دارایی که بعد از دورهای ضعف دوباره اوج گرفته بود، بهترین تیمها بودن. شاهین و تاج هم بد نبودن اما از رقبا یه مقدار عقب بودن.
اوضاع تا سال ۴۶ معمولی بود تا اینکه یکی از مهمترین بحرانهای تاریخ ورزش ایران رقم خورد. خسروانی با خاتم و سرودی دو تا دیگه از اعضای موسس دوچرخهسواران که نظامی هم بودن به اختلاف خورد. این دو نفر هم از تاج جدا شدن. خاتم با کمک چند نفر از دوستان دیگش تیم دارایی رو تاسیس کرد و قطب جدیدی تو فوتبال ایران ساخت. سرودی هم شد رییس فدراسیون. این، آغاز جنگ بزرگی بود.
انحلال شاهین
اون سال دارایی و شاهین برای قهرمانی رقابت میکردن. شاهین صدر بود که در جریان بازیش جلوی تهرانجوان، خواجهنوری مدیرعامل باشگاه سر اینکه یکی از بازیکنهای حریف بازی قبل اخراج شده بوده و محرومه با رییس فدراسیون دعواش میشه.
این دعوا در نهایت به ابطال پروانهی هر دو تیم ختم شد. خیلیها دلیل این انحلال رو خسروانی معرفی کردن اما بررسیها و تحقیقات چندین ماهه ما رو به این نتیجه رسوند که خسروانی و تاج پشت ماجرا نبودن اما اگه بگید خسروانی میتونست جلوی ماجرا رو بگیره یا در دل موافق حذف یه رقیب مهم بود، ما نمیتونیم با قطعیت این ادعاها رو رد کنیم. انحلال شاهین اتفاق بزرگی بود. بعدا حتما در اوتسایدرز بیشتر بهش خواهیم پرداخت.
تیمسار خسروانی نقشی در انحلال شاهین داشت؟
شش ماه قبل از شروع ریاست خسروانی بر تربیت بدنی بود که سرودی رییس فدراسیون نامه زد به سازمان تربیت بدنی و درخواست کرد شاهین منحل بشه. قراگوزلو رییس این سازمان هم قبول کرد و شاهین منحل شد. در واقع افراد نزدیک به باشگاه دارایی بیشترین نقش رو در انحلال شاهین داشتن. در تمام این سالها هوادارهای شاهین و پرسپولیس، خسروانی رو باعث و بانی انحلال شاهین میدونستن. حقیقت اینه که این مسئله برای همیشه یه مسئلهی غیرقابل حل باقی خواهد موند. آدمهای قابل اعتمادی مثل حسین کلانی از مهمترین چهرههای تاریخ شاهین و پرسپولیس معتقد بودن خسروانی نقشی در این انحلال نداشت اما همچنان نمیشه با قطعیت گفت این خسروانی بود که شاهین رو منحل کرد یا نه.
خسروانی همون سال شد رییس تربیت بدنی. یعنی در واقع همزمان رئیس باشگاه تاج و از سمت دیگه کل ورزش ایران بود. در پست جدید، یکی از اولین کارهایی که کرد این بود که تهرانجوان که یکی از تیمهای اقماری دارایی بود رو منحل کرد.
بعد شعاع یکی دیگه از تیمهای اقماری دارایی رو منحل کرد و اینطور بود که دارایی مجبور شد اعلام انحلال کنه، یعنی همون تیمی که سال 46 قهرمان تهران شده بود. در واقع در یک مقطع کوتاه سه تیم از رقبای تاج که از 41 تا 46 هیچ مقامی نیاورده بود با دستورهایی از بالا از دور رقابت کنار رفتن. برخی از بازیکنان مهم این تیمها هم راهی تاج شدن.
اگه این سیستم باشگاهداری در ایرانِ اون زمان براتون خیلی عجیبه، نگران نباشید. بعدها حتما دربارهش به تفصیل صحبت میکنیم.
همونطور که میدونید احتمالا، بازیکنهای شاهین اول رفتن پیکان و بعد رفتن پرسپولیس. دارایی هم بعدها در دههی ۵۰ برگشت و هنوزم هم فعالیت داره اما این فاصله، زمان خوبی بود برای تاج که یکهتازی کنه.
درگیریها بین امرای ارتشی حاضر در ورزش به قدری بالا گرفت که سال ۴۷ خسروانی اساسنامهی تاج رو تغییر داد. براساس بندی از این اساسنامه این سازمان وقف عام شد تا در عمل دیگه قابل منحل کردن نباشه.
بازگشت تاج به مسیر قهرمانی
همین سال تاج بعد از ۷ سال، دوباره قهرمان تهران شد. یک سال بعد اولین دربی جنجالی تاریخ بین تاج و پرسپولیس برگزار شد که با سیلی عزیز اصلی به داور مسابقه، در نهایت نیمهکاره موند و سه هیچ به نفع تاج شد.
آخر اون سال علی داناییفر مهمترین چهرهی فوتبالی سازمان تاج بازنشسته شد و زدراکو رایکوف که دو سال بود مربی تیمهای ملی جوانان و بزرگسالان ایران بود، سرمربی تاج شد.
رایکوف مربی بسیار بزرگی بود و تیم قدرتمندی ساخت. اونقدر قدرتمند که فقط یک سال بعد از حضورش و در سال ۴۹ تاج با برد دو – یک مقابل هاپوئل اسراییل برای اولین بار در تاریخ، ایران، قهرمان باشگاههای آسیا شد.
بعد از این قهرمانی تاج در اولین دورهی لیگ سراسری هم قهرمان شد و سال ۵۰ به مقام سوم آسیا رسید. یکی از مهمترین بازیکنهایی که با تاج روی سکوی سوم آسیا ایستاد، پرویز قلیچخانی بود. سردار قلیچ که تو اپیزود یک به تفصیل دربارهش صحبت کردیم، اون سالها در اوج بود و بهترین بازیکن آسیا به حساب میومد.

زدراکو رایکوف
سه سال قبل از این قهرمانی، قلیچخانی یکی از مهمترین گلهای تاریخ فوتبال ایران رو تو فینال جام ملتهای ۴۷ به اسراییل زد و اولین قهرمانی از هتتریک بینظیر قهرمانی ایران تو آسیا ثبت شد. قلیچ که اگر اپیزود یک رو شنیده باشید میدونید چه آدم سرکش و ضد سلطنتی بود بعد از اون قهرمانی حاضر نشد در مقابل شاه کرنش کنه. خودش اینطور میگه:
وقتی تیم ایران اول شد. اعضای تیم به اصطلاح شرفیاب گردیدند و در این شرف به باد دهی، کلیه سرپرستان و مربیان و اعضای تیم تا کمر خم شده و بر دستان شاه بوسه زدند ولی من [و یک نفر دیگر هم] از انجام این کار خودداری کردم و به همین دلیل از سوی تیمسار خسروانی و هاشمی نژاد مورد بازخواست قرار گرفتم.
باوجود این بازخواست خسروانی همون زمان قلیچ رو از تیم کیان آورد تاج. بعضی از قدیمیها که دوست ندارن اسمشون برده بشه میگن خسروانی قلیچ رو آورد تاج تا زیر نظر خودش باشه و بتونه کنترلش کنه.
سال ۵۲، سال بزرگ برای تیمسار خسروانی
هدفش این بود یا نه، بههر حال قلیچخانی حدود سه سال بیشتر تو تاج دووم نیاورد. وقتی همراه تیم ارتش رفت یونان برای مسابقات جهانی ارتشها، حسابی حاشیه درست کرد. تعریف کردم براتون که کلی کتاب و دستنوشته و اعلامیه از فعالان چپگرای اروپا گرفت و آورد ایران.
خسروانی هم در نهایت نتونست این رفتارها رو تحمل کنه. قلیچ، لواسانی و فرزامی رو که هر سه از یاغیهای ضد سلطنتی تیم بودن خواست دفترش، مجبورشون کرد یه نامهی پر آب و تاب بنویسن و از تیم اخراجشون کرد. قلیچ فقط اجازه داشت با پاس قرارداد ببنده؛ احتمالا چون تیم نظامیها بود و میشد اونجا بهتر و بیشتر زیرنظرش گرفت.
نامهی استعفای قلیچ رو که میخونی، مشخصه که مثل تمام نامهها و اعلامیههایی که اون سالها از زبان بهترین بازیکن تاریخ ایران منتشر شد، دیکتهای از طرف مقامات بالا بوده. در این نامه از قول قلیچ اومده که من میرم ولی امیدوارم همیشه طرفدار تیمسار خسروانی باشم. تصور کنید کسی که حاضر نشده دست شاه رو ببوسه، دوست داشته طرفدار تیمسار ارتشش بشه.
با وجود این حاشیهها، عملکرد تاج در آغاز دههی ۵۰ بسیار درخشان بود تا اینکه سال ۵۲ فرارسید؛ سالی بحرانی برای تاج و پرحاشیه برای پرویز خسروانی
خسرو گلسرخی که بود؟
خسرو گلسرخی شاعر و نویسندهی مارکسیستی بود که با گروهی دیگه از افراد همعقیدهی خودش، عضو گروهی سازمان چریکهای فدایی خلق بودن. گلسرخی و کرامت دانشیان که لیدرهای دو گروه مهم این افراد بودن سال ۵۱ به جرم تلاش برای ترور ولیعهد بازداشت شدن. جرمی که با وجود ماهها شکنجه، هرگز حاضر به قبولش و نوشتن اماننامه نشدن. نیمهی دوم سال ۵۲ پخش دادگاههای این افراد از تلویزیون جنجالی شد.
گلسرخی تو دادگاه اعلام کرد که من مارکسیست – لنینیست هستم و نطقهای آتشینی کرد. متن کامل دفاعیات و فیلم کاملش همین چند سال پیش در دوره ضرغامی بازپخش شد. جایی از صحبتهاش که در اونها اصرار داره قصد دفاع از خودش رو نداره، میگه:
هنگامی که مارکس میگوید: «در یک جامعه طبقاتی، ثروت در سویی انباشته میشود و فقر و گرسنگی و فلاکت در سوی دیگر، در حالی که مولد ثروت طبقه محروم است» و مولا علی میگوید: «قصری بر پا نمیشود، مگر آنکه هزاران نفر فقیر گردند»، نزدیکیهای بسیاری وجود دارد.
همینطور با توجه به شکنجههای فراوان، تاکید میکنه که آقای قاضی من خون ادرار میکنم.
گلسرخی در نهایت روز ۲۹ بهمن ۵۲ اعدام شد. خسروانی که گفتم این زمان آجودان شخص اول مملکت بود، از جمله افرادی بهشمار میرفت که در متن دادگاه بودن.
هر طور که بود شاه شب ۲۶ بهمن ۵۲ به خسروانی میگه که برو ببین اگر گلسرخی توبهنامه میده، دستور بدیم اعدامش نکنن. گلسرخی قبول نمیکنه. شاه میگه اگر یکی از اعضای خانوادهش هم از طرفش توبه کنن قبوله. گلسرخی وقتی میشنوه حسابی فحاشی میکنه به تیمسار فخر مدرس رییس دستگاه قضای وقت و اینطور میشه که فخر دستور اعدامش رو صادر میکنه.
تاج هم وارد حاشیه شد
عرض کردم که سال ۵۲ برای سازمان تاج هم سال پرحاشیهای بود. ۱۶ شهریور ۵۲ تاج تو دربی ۱۳ با نتیجهی عجیب شش – صفر به پرسپولیس باخت. خسروانی که حسابی کلهش از این شکست عجیب خراب بود چند نفر از بازیکنهای تیم رو متهم کرد به کمکاری که در راسشون جواد اللهوردی دفاع چپ تیم بود. اوضاع جوری شد که رضایتنامهی اللهوردی رو دادن بهش و گفتن بفرما. اللهوردی هم رفت پرسپولیس.
دههی ۵۰ خورشیدی، خسروانی نقش کمرنگی در تاج داشت. یکی از دلایل مهمش تنش شدید در جامعه و نقش پررنگ خسروانی در سیستم نظامی امنیتی بود. تاج در دههی ۵۰ خورشیدی در بالاترین سطح فوتبال و بسکتبال و والیبال حضور داشت؛ درست مثل خسروانی که در بالاترین سطح سیاسی – نظامی بود.
حدفاصل سالهای ۵۲ تا ۵۷ خسروانی در متن تمام اتفاقات مهم ایران بود. نقش خسروانی به قدری مهم بود که براساس اسناد دربار، سال ۵۷ هر ۱۵ روز یک بار در جلسهای خصوصی با شخص شاه شرکت میکرد و گزارش امور میداد.
در یکی از روزهای دی ۵۷ خسروانی که بهش خبر رسیده بود شاه میخواد از ایران بره، رفت پیشش.خسروانی به شاه میگه چرا ۸ ماهه ارتش بدون گلولهی جنگی و با ابزاری که نمیتونه ازشون استفادهی نظامی کنه تو خیابونهاست.
پایان دوران شکوه خسروانی
۷ روز بعد خروج شاه از ایران، گروهی که خسروانی میگه کمونیست بودن اما خب مشخص نیست از کجا فهمیده اینا کمونیست بودن برای دستیگریش به خونهش حمله کردن. خسروانی موفق شد فرار کنه اما منزلش غارت شد.
تو اپیزود یارومه اگر خاطر شریف باشه تعریف کردم که ابراهیم میرزایی و گروهی افراد مسلح بعد از اینکه پادگان باغ شاه رو تصرف کردن، ریختن و کاخ مرکزی سازمان تاج رو هم تصرف کردن. در تمام این مدت خسروانی مشغول فرار و مخفی شدن بود. عنایتالله آتشی از بازیکنهای بسکتبال تاج که حتما میشناسیدش اون زمان بهعنوان کارمند تربیت بدنی رفت تو دعوا با میرزایی و چند وقت بعد تونست نصف اموال سازمان تاج رو بگیره و بده به تربیت بدنی.
در همین دوران، خسروانی تلگرافی میزنه به مهدی بازرگان نخستوزیر دولت انتقالی و ازش درخواست میکنه که به مسئلهی تاج رسیدگی کنه. در گزارشی که روز ۲۵ بهمن در روزنامههای داخلی چاپ میشه خسروانی گفته بوده اشغال باشگاه تاج برای رفع احتیاجات ملی و تبدیل کردنش به انبار اسلحه کاملا طبیعی بوده. خسروانی در این نقل قول انقلاب رو تبریک میگه، از همهی کسانی که باهاشون اختلاف نظر داشته عذرخواهی میکنه و میگه از وقتی «امام خمینی» فتوا داده که افسران ارتش باید به مردم ملحق بشن، من هم سرباز نظام نهضت هستم.
البته خسروانی میدونست که نمیتونه با این چند خط از تیغ تیز دادگاههای انقلاب فرار کنه. در نتیجه اردیبهشت ۵۸ از طریق مرز زمینی کردستان رفت ترکیه، رفت پاریس و رفت نیویورک.
وقف شدن اموال تاج در سال ۴۷ باعث شد که بعد از انقلاب امکان انحلالش نباشه. اسمش رو گذاشتن استقلال و دادنش به سازمان ورزش. الان که من دارم این اپیزود رو ضبط میکنم، دولت برای هزارمین بار گفته میخواد استقلال و پرسپولیس رو بده بخش خصوصی. بد نیست بدونیم که به خاطر تصمیم تیمسار خسروانی در وقف تاج، این کار از نظر شرعی و قانونی امکانپذیر نیست.
کاظم اولیایی مدیرعامل اسبق استقلال و از اولین مدیرای این مجموعه بعد از انقلاب ۲۱ دی ۱۴۰۰ در گفتوگو با ایسنا ماجرا رو اینطور شرح داد:
بنا بر دلایلی اولین کاری که اواخر سال ۶۸ انجام دادم این بود که به دنبال ماهیت حقوقی باشگاه استقلال رفتم. برای ماهیت حقوقی به ثبت شرکتها مراجعه کردم که متوجه شدم سازمان ورزشی، فرهنگی تاج ایران با آخرین ورژن اساسنامه مربوط به سال ۴۷ ثبت شده است. در اساسنامه قید شده که مرحوم آقای خسروانی، بنیانگذار و مالک اصلی باشگاه، تاج را از نظر شرعی به آقا سید حسن امامی، امام جمعه وقت تهران و از نظر ثبت شرکتها، وقف کرده است. او در اساسنامه قید کرده که تا زمانی که در قید حیات است، مالکیت برای اوست و پس از آن “به جوانان مملکتم واگذار میکنم.”
او هیات امنایی برای باشگاه تاج در نظر گرفته که خودش تا زمان حیات به عنوان رئیس این هیات امنا بوده است. من سه سال پیش هم مجبور شدم از ثبت شرکتها استعلامی بگیرم که این اساسنامه از نظر آنها همچنان پابرجاست که آنها جواب دادند، این اساسنامه ساری و جاری است. این واقعیتی است که باشگاه تاج را در مالکیت جوانان ایران داریم و به نظر الان تصرف آن غیرقانونی است.
اولیایی توضیح میده که براساس اساسنامهای که الان معتبره، وزارت ورزش اصلا نمیتونه هیات امنای تاج باشه و چون به جای اسدالله علم وزیر وقت دربار مابهازایی نداریم تو سیستم سیاسی، امکان تشکیل هیات امنایی که در این اساسنامه اومده هم نیست.
یه همچین وضع نامشخصی خلاصه
پرویز خسروانیزاده برای چهار دهه در اروپا به زندگی ادامه داد. زندگیای که بیشتر به مرور خاطرات گذشته با خبرنگاران رسانههای فارسیزبان گذشت. خسروانی در این مدت خیلی کم در متن اتفاقها و مسائل روز بهخصوص مسائل سیاسی قرار گرفت.
پرویز خسروانی که از خانوادهای بسیار ثروتمند و شبهفئودال اومده بود، با کمک برادرهای پرنفوذش و با نوشتن راپورتهای محرمانه از فعالیتهای ضد سلطنتی فعالان سیستان و بلوچستان، خودش رو تو دل شاه جا کرد.
در جوانی با کمک پولهای دولتی که به پاس نقش پررنگش در کودتای ۲۸ مرداد علیه دولت مردمی محمد مصدق و سرکوبهای گسترده بهش پرداخت شده بود، یکی از بزرگترین باشگاههای ورزشی تاریخ آسیا رو تاسیس کرد؛ باشگاهی که به بالاترین افتخارهای ممکن در ورزش رسید اما همیشه ابزاری بود برای جمع کردن نیروی انسانی مورد نیاز جهت سرکوب هرگونه اعتراض به دیکتاتوری پهلوی دوم.
پرویز خسروانیزاده در میانسالی و بعد از تماشای سقوط پهلوی به انقلابیونی که روزگاری اونها رو به خشنترین شکل ممکن سرکوب کرده بود نامه نوشت و بهشون تبریک گفت.
خسروانی برای چهار دهه تلاش کرد از مرگ همدورهایهاش استفاده کنه و روایتی یکطرفه و به سود خودش از تاج و دورهی حدود سی سالهی مالکیت خودش به جا بذاره؛ روایتی که البته تاریخ اون رو به شکلی جدی به چالش میکشه.
تیمسار پرویز خسروانیزاده روز ۱۸ مرداد سال ۹۴ در سن ۹۲ سالگی در لندن انگلیس از دنیا رفت.
دیدگاه خود را بنویسید