به جز خدا، هیچ‌کس نمی‌دونه که از ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ خورشیدی تا امروز، جمهوری اسلامی چند نفر رو اعدام کرده.

گزارش نهادهایی مثل دیده‌بان حقوق بشر که البته منابع کاملا بی‌طرف و مناسبی هم نیستن، نشون میده در این سال‌ها چندین هزار نفر از دم تیغ گذشتن. گروهی از این افراد در پرونده‌های بزهکاری مثل قتل، قاچاق مواد مخدر و این‌ها نقش داشتن. گروه دیگه‌ای زندانی‌های سیاسی‌ای بودن که گاهی پرونده‌های سنگین داشتن و گاهی هیچ‌وقت معلوم نشد چرا جون شیرین‌شون اینقدر ساده گرفته شد.
در این سال‌ها، هزاران نفر هم بدون تشکیل پرونده و حتی بدون ثبت شدن اثر انگشت‌شون روی کاغذ پاره‌ای برای ثبت در تاریخ، پای چوبه‌ی دار رفتن و دست در دست مرگ رقصیدن.
خیلی از افرادی که در دسته‌ی آخر قرار گرفتن، هرگز شانس این رو نداشتن و نخواهند داشت که اسمی ازشون برده بشه چرا که نه فقط سرنوشت اون‌ها مشخص نیست بلکه حتی نام‌شون رو هم نمی‌دونیم. بعضی از افراد این گروه اما این شانس رو دارن که داستان زندگی‌شون رو بررسی کنیم؛ به این بهانه که بدونیم در سال‌های اخیر چه بر سر ما و این جامعه اومده.

تولد حبیب خبیری

یکشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۳۳، پسر دیگه‌ای در خانواده‌ی به‌نسبت پرجمعیت خبیری متولد شد. میگم «به‌نسبت» پرجمعیت چون با استانداردهای اون روزها داشتن ۳ پسر به معنی پرجمعیت بودن خانواده نبود ولی با استانداردهای ذهنی ما، خانواده‌ی خبیری، خانواده‌ای شلوغ به‌حساب میاد. مهدی و هادی پسرهای بزرگ‌تر خانواده بودن و حبیب که از نظر فیزیکی ریزنقش‌ترین پسر بود به فاصله‌ی ۵ سال از مهدی، برادر بزرگش متولد شد.

پدر خانواده که آدم بسیار مذهبی‌ای هم بود، روی درس بچه‌ها خیلی تاکید داشت ولی سه پسر خانواده سر و گوششون دنبال ورزش بود. اوضاع اقتصادی خانواده با استانداردهای اون زمان، خوب بود. پدر تو چهار راه گلوبندک مغازه داشت؛ مغازه‌ای که از اون زمان تا همین چند سال پیش به امثالش می‌گفتیم بقالی و بعدها شد سوپرمارکت. متوجه هستید چه‌جور مغازه‌ای رو عرض می‌کنم.
اوضاع درسی پسرها خوب نبود. مهدی تو دوره‌ی ابتدایی چند بار مردود شد. هادی هم با نمره‌های به‌قول مشهور ناپلئونی پاس میشد. اوضاع حبیب هم تفاوت زیادی نداشت. هر سه پسر خانواده‌ی خبیری تمام فکر و ذکرشون ورزش بود. والیبال و فوتبال به‌طور ویژه.
درباره‌ی فوتبال ایران در دهه‌ی ۴۰ به تفصیل تو اپیزودهای قبلی اوتسایدرز صحبت کردم. اپیزودهای کاپیتان سانسور شده، عبده و تیمسار رو اگر نشنیدید، تو هر کدوم به فراخور موضوع و به تفصیل شرایط رو شرح دادم. تو اون مقطع پر جنجال و خبر برای ایران و برای فوتبال ایران، تیمی متولد شد به نام گارد؛‌ تیمی که پایه‌ی یکی از بهترین و مهم‌ترین تیم‌های ایران یعنی هما رو گذاشت.
وقتی تو سال ۴۶ شاهین منحل شد، هما ۵ سال بود که یه تیم محلی داشت که تو مسابقات سطح محلات تهران شرکت می‌کرد. انحلال شاهین و خروج پرویز دهداری از سطح اول فوتبال ایران، انقلاب بسیار بزرگی بود که ماجرای کاملش رو قبلا براتون تعریف کردم تو اپیزود عبده. اینجا دیگه اطاله‌ی کلام نشه.
دهداری که قهر کرده بود، رفت سمت سه‌راه آذری یه زمین تمرین جور کرد و نزدیک ۳۰۰ تا نوجوون رو دور خودش جمع کرد. این بازیکن‌ها همه‌شون زیر ۱۸ سالشون بود. از دل این ۳۰۰ نفر، در نهایت با تست و تمرین و این‌ها یه ترکیب ۱۸ نفره ساخته شد و اسمش رو گذاشتن تیم فوتبال گارد.

پرویز دهداری تیم فوتبال گارد

همزمان که پرویز دهداری داشت تیم جدیدش رو می‌ساخت، برادران خبیری هم جدی‌تر فوتبال بازی می‌کردن. مهدی چون بزرگ‌تر بود، زودتر وارد فوتبال شد. یکی از دوستای پدرش که مغازه‌ی لوستر فروشی داشت و وضع مالیش خیلی خوب بود چهارتا نوجوون جمع کرده بود همون سمت بازار بزرگ تهران و یه تیم محلی ساخته بود. مهدی با نظر پدرش رفت تو این تیم بازی کرد. مدافع خوب و خوش‌استیلی بود و اینطوری شد که از طرف مربی، معرفی شد به تیم مخابرات. مخابرات تیم محلی نبود اما تیم سطح اولی هم نبود. اون زمان تو زیرگروه تهران که میشد سطح سه بازی می‌کردن.
وقتی تیم گارد تو سال ۱۳۴۷ تشکیل شد، مهدی خبیری تصمیم گرفت برای دهداری بازی کنه. چرا؟ مشخصه چون پرویز دهداری آدم بسیار مهمی بود. دو سه سال قبلش کاپیتان تیم ملی و کاپیتان یکی از مهم‌ترین تیم‌های مملکت یعنی شاهین بود.
اولین تیم گارد متشکل بود از این نفرات:
ابوالفضل جلالی، اکبر حقیقت، صدیق احمدی، مهدی عسگرخانی، نصرالله عبداللهی، جمشید رئوفی، اکبر ادیبی، محمود خوردبین، بهرام مودت، یوسف مهدوی، حسن‌علی بابائی، سجاد صادقی، مهدی خبیری و عباس اکبری
اسامی آشنا زیاد بود نه؟
خیلی از این بچه‌ها از تیم‌های پایه‌ی شاهین یا تیم‌های اقماریش اومده بودن. وقتی مهدی خبیری رو معرفی کردن به دهداری، مثل همه‌ی بازیکن‌های دیگه‌ای که برای تیم گارد می‌گرفت، اول گفت کارنامه‌تو بردار بیار. خیلی براش مهم بود که درس بازیکن‌ها خوب باشه چون از فوتبال که نونی در نمیومد؛ برعکس الان، نون بیشتر تو تحصیل بود تا فوتبال. مهدی خبیری که گفتم، درسش خیلی بد بود اول رد شد ولی بعدا انتخاب شد چون بازیش خیلی خوب بود و قول داد که درسش رو هم درست بخونه. همینطوری شد که بعدها شد «دکتر» خبیری و دهه‌ها تو دانشگاه تهران روانشناسی تربیت‌بدنی تدریس کرد.
تو پرانتز اینم بگم که این آقای دهداری حتما یکی از سوژه‌های اوتسایدرز خواهد بود. اگه عمری باقی بود برای بعد از پایان سریال اعدام‌شدگان.
عرض می‌کردم.

اولین تیم گارد

اولین تیم گارد

شروع کار تیم گارد

گارد کار خودش رو تو زیر گروه شروع کرد. یکی دو سال اول چون تیم خیلی جوونی داشت نتیجه نگرفت اما رفته رفته با استعدادهایی که تو ترکیبش بودن نمایش خوبی داشت. اونقدر خوب بودن که دهداری تونست بانک ملی رو راضی به حمایت از تیمش کنه و اسم تیم شد بانک ملی. اوایل دهه‌ی ۵۰ اسم تیم دوباره به گارد تغییر کرد تا اینکه سال ۵۲ هواپیمایی هما امتیازش رو خرید با اون تیم هما که داشتن ترکیبش کرد و تیم جدید هما متولد شد. در تمام این سال‌ها مهدی خبیری یکی از ستون‌های اصلی تیم بود. وقتی هواپیمایی ملی ایران تیم گارد رو خرید، برادر کوچیک‌تر مهدی یعنی حبیب، هنوز دبیرستان درس می‌خوند. هادی استعدادی در سطح برادرهاش نداشت اما حبیب خیلی خوب بود. حبیب اون زمان برای تیم مخابرات بازی می‌کرد و جسته و گریخته درس هم می‌خوند.
وقتی با برادرش رفت سر تمرین‌های هما، فریدون عسگرزاده سرمربی تیم حسابی پسندیدش و گفت بیا برای ما بازی کن. دیگه اون سیستم اول کارنامه بیار ببینم خوبی یا نه وجود نداشت و تیم می‌خواست تو رقابت‌های جدی بازی کنه. حبیب که اون زمان داشت ششم دبیرستان رو می‌خوند، نمیخواست از درسش بزنه. پدرش با وجود موفقیت‌های مهدی، هنوز اصرار داشت بچه‌هاش درس بخونن. هادی پسر دومش وضع تحصیلی بدی داشت و در نهایت بدون دیپلم ترک تحصیل کرد و رفت سراغ مسافرکشی.

فریدون عسگرزاده

اینطوری شد که حبیب خبیری پیشنهاد هما رو رد کرد و نشست سر درس و مشقش.
همون سال هما به‌عنوان یکی از مدعیان جدی قهرمانی وارد رقابت‌های جام باشگاه‌های تهران شد. این رقابت‌ها در واقع سطح دوم رقابت‌های فوتبال در ایران بود که به‌صورت منطقه‌ای برگزار میشد و تیم‌های برتر میومدن به جام تخت جمشید که لیگ سراسری و بالاترین سطح رقابت‌ها بود.
۱۲ تیم تو رقابت‌های اون سال حضور داشتن. هما، بوتان، آرارت و شهباز مدعی‌های اصلی بودن. در نهایت هما با ۹ برد و دو شکست قهرمان شد و سهمیه‌ی تهران برای جام تخت جمشید رو تصاحب کرد. یکی از دو شکست هما تو این رقابت‌ها، شائبه‌ی جدی تبانی داشت. تو هفته‌ی آخر که قهرمانی‌شون مسجل بود چهار گل از افسر یکی از تیم‌های فانوس به‌دست خوردن و این تیم تو لیگ تهران موند. کیهان ورزشی تو گزارش تاریخ ۲۰ بهمن ۵۲ با تیتر «هما رشته‌ها را پنبه کرد» از این می‌نویسه که شکست پر حرف و حدیث هما همه‌چیز رو تو هفته‌ی آخر تغییر داده. البته صحبتی از تبانی تو گزارش کیهان ورزشی نیست اما خب خیلی مشکوک بوده دیگه.
حالا کاری نداریم.
همزمان با قهرمان شدن هما در رقابت‌های تهران و صعودش به جام تخت جمشید، حبیب خبیری هم بعد از تموم کردن دبیرستان تو کنکور دانشسرای عالی ورزش قبول شد و رفت تا تو رشته‌ی تربیت‌بدنی تحصیل کنه.

ورود به چرخه‌ی تیم جوانان

همزمان با تحصیل به فوتبالش هم ادامه میداد. اگر خاطر شریف باشه تو اپیزود حشمت، تعریف کردم براتون که اوایل دهه‌ی ۵۰ چه سیستم مترقی‌ای در فوتبال پایه‌ی ایران حاکم بود. فرانک اوفارل سرمربی تیم ملی روی تیم‌های پایه نظارت داشت؛ تیم‌هایی که هدایت‌شون با حشمت مهاجرانی بود. اغلب بازیکن‌های تیم‌های نوجوانان و جوانان از تیم‌های آماتور، محلی و سطوح پایین‌تر انتخاب میشدن. آوازه‌ی درخشش حبیب خبیری تو تیم مخابرات و تمرین‌های هما به گوش اوفارل رسید. دعوتش کردن سر تمرین و دیدن که بله یه بازیکن ۱۵۸ سانتی دارن که با هر دو پا خوب شوت میزنه، بسیار سریعه و به شکل حیرت‌انگیزی خوب میپره. گزینه‌ی بسیار مطلوبی برای بازی در سمت چپ زمین بود. اینطوری شد که حشمت مهاجرانی حبیب خبیری رو به تیم‌های ملی نوجوانان و جوانان دعوت کرد. اون زمان این دو تیم نفرات مشترک زیادی داشتن. کسایی که تو تیم نوجوانان خیلی خوب بودن، این شانس رو داشتن که تو تیم جوانان هم بازی کنن و طبیعتا شانس زیادی برای دیده شدن توسط سرمربی تیم ملی براشون به‌وجود میومد.
سال ۵۳ خبیری تونست مجوز تحصیل همزمان با بازی تو لیگ تخت جمشید رو از دانشسرا بگیره و اینطوری شد که پاش به بالاترین سطح باشگاهی هم باز شد. هما با ترکیبی از نفرات جوون و با تجربه، اولین حضورش رو تو بالاترین سطح تجربه کرد. مهدی و حبیب خبیری این شانس رو داشتن که کنار هم تو خط دفاع هما حضور داشته باشن.

تیم فوتبال هما در سال ۵۳

تیم فوتبال هما در سال ۵۳

دومین دوره‌ی رقابت‌های جام تخت جمشید، محل درخشش تیم‌های تهرانی بود. قبلا تعریف کردم براتون که تاج چه تیم گردن‌کلفتی داشت و با حضور ستاره‌های بزرگی مثل عباس مژدهی، غلامحسین مظلومی، حسن روشن، علی جباری، کارو حق‌وردیان، منصور پورحیدری و آندرانیک اسکندریان قهرمان شد. هما هم پدیده‌ی رقابت‌های این فصل بود. ۱۳ برد و ۴ مساوی از ۲۲ بازی این تیم رو با دو امتیاز اختلاف از تاج و یک امتیاز اختلاف از پرسپولیس، روی سکوی سوم نشوند. تیم‌های قدری مثل پاس، نفت آبادان و ملوان بندرانزلی پایین‌تر از هما قرار گرفتن.
حبیب خبیری جوون تو این رقابت‌ها مدافع چپ فیکس هما بود و نمایش‌های بسیار خوبی داشت. تو روزنامه‌های وقت از این بازیکن با صفت‌هایی مثل «پدیده»، «طفل شیرین هما» و «ستاره‌ی کوچک‌اندام» ازش یاد شد.
تولد هما، خط تازه‌ای از هواداری هم تو فوتبال ایران ساخت. اون اوایل گروهی از کارکن‌های شرکت هما به‌عنوان هوادار تیم می‌رفتن امجدیه اما کم‌کم درخشش بازیکن‌هایی مثل حبیب علیزاده در خط حمله و حبیب خبیری در خط دفاع، نظر مردم فوتبال‌دوست رو جلب کرد.
وقتی تاج و هما تو بازی برگشت با هم بازی کردن، بخشی از سکوهای جنوبی امجدیه به هوادارهای هما اختصاص داشت؛ اتفاقی که در حضور هوادارهای تاج، اتفاق بزرگی بود. کیهان ورزشی بعد از بازی نوشت که چون هما خیلی زیبا بازی می‌کنه و بازیکن‌های جوونی داره، گروهی از نوجوون‌های هوادار فوتبال که هنوز نمی‌دونن تاج و پرسپولیس و تیم‌های دیگه چه تاریخی دارن، علاقه‌مند به این تیم شدن. تو این گزارش اومده که هوادارهای تاج به گرمی از هوادارهای هما استقبال کردن و بازیکن‌های تاج گفتن از حضور این تماشاگرها که باعث گرم شدن بیشتر رقابت‌ها میشه، خیلی خوشحال بودن.
اولین حضور هما تو رقابت‌های لیگ سراسری موفقیت بسیار بزرگی بود. درخشش حبیب خبیری باعث شد حشمت مهاجرانی در دعوتش به رقابت‌های قهرمانی جوانان آسیا تردیدی نداشته باشه.

درخشش خبیری در تیم جوانان

بهار سال ۱۳۵۴، تیم تحت هدایت مهاجرانی که که دو دوره‌ی متوالی قهرمان رقابت‌ها شده بود، رفت به کویت تا از عنوان قهرمانیش دفاع کنه. این تیم با ترکیب
حجت خاکسار تهرانی، اصغر صدری، الیاس عبداللهی، حبیب شریفی، حمید مجد تیموری، باغدیک عابدیان، مسلم خانی، غلامحسین پیروانی، مجید بشکار، حمید ملک احمدی، مصطفی مسلمی، ابراهیم قاسمپور، شاهرخ مطیعی، حبیب خبیری، علیرضا حیدری، علیرضا قشقائیان، حسن نظری و هادی آهنگران فروردین اون سال رفت به رقابت‌های قهرمانی آسیا در رده‌ی سنی جوانان.

تیم ملی جوانان ایران سال ۵۴

تیم ملی جوانان ایران سال ۵۴

۱۹ تیم تو این رقابت‌ها حضور داشتن. ایران، کویت و عراق مدعی‌های جدی قهرمانی بودن اما نمایش تیم ایران به مراتب بهتر از رقبا بود. تجربه‌ی فوق‌العاده‌ی کادرفنی در کنار حضور نفرات بسیار با کیفیتی مثل ابراهیم قاسم‌پور، غلام پیروانی و حبیب خبیری باعث شد ایران به سومین قهرمانی متوالیش برسه. خبیری تو نیمه‌نهایی رقابت‌ها و در مقابل کویت یکی از ضربات پنالتی آخر بازی ایران رو وارد دروازه‌ی حریف کرد و یکی از دلایل اصلی صعود ایران به فینال بود. تیم ایران تو فینال با عراق مساوی کرد و براساس قوانین اون دوره با این تیم به‌صورت مشترک عنوان قهرمانی رو به دست آورد.
دنیا کاملا به کام حبیب خبیری بود. اوضاع مالی به‌نسبت مناسب، تحصیل خوب، بازی در تیم آینده‌دار باشگاهی، عضویت در بهترین تیم جوانان آسیا و آماده برای حضور در بهترین تیم ملی بزرگسالان آسیا.
تو همین روزهای طلایی بود که یک اتفاق بسیار بسیار بزرگ، جرقه‌ی تغییرات بسیار بسیار بزرگی در زندگی خبیری رو زد؛ تغییراتی که آینده و سرنوشتش رو تعیین کردن.

آغاز زندگی سیاسی حبیب خبیری

برای بررسی دقیق و کامل اون‌چه مسیر زندگی یکی از با استعدادترین فوتبالیست‌های تاریخ ایران رو تغییر داد، باید از فضای فوتبال دور بشیم. اول لازمه با یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دهه‌ی ۵۰ خورشیدی ایران آشنا بشیم.
رحمان افراخته که دوستانش وحید صداش می‌کردن، جوون لاغر اندام مشهدی بود که سال ۴۷ اینقدر درس‌هاش خوب بود، بدون شرکت در آزمون ورودی وارد دانشگاه صنعتی آریامهر شد تا به درس مورد علاقه‌ش یعنی مهندسی مکانیک برسه. دانشگاه آریامهر همین دانشگاه شریف امروزه و مهندسی مکانیک یکی از مهم‌ترین و پر متقاضی‌ترین رشته‌های مهندسی اون زمان نه فقط در ایران بلکه در جهان بود. از بازی‌های روزگار این‌که افراخته در این‌که چرا اسم این دانشگاه بعدا شد شریف هم نقش داشت که می‌رسیم بهش.

مجید شریف واقفی

مجید شریف واقفی

اون زمان دانشگاه‌ها و به‌طور خاص دانشگاه آریامهر عرصه‌ی فعالیت‌های جدی سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیک بودن؛ دقیقا برعکس امروز. وقتی رحمان وارد دانشگاه شد، سازمان مجاهدین خلق که سه سال از تاسیسش گذشته بود، یکی از فعال‌ترین گروه‌های ضد حکومتی بود. تو پرانتز این رو بگم که در سریال اعدام‌شدگان درباره‌ی این سازمان به فراخور موضوع، مفصل صحبت خواهیم کرد.
افراخته خیلی زود جذب ایده‌های مبارزاتی مجاهدین شد. قبلا درباره‌ی وضعیت مملکت تو این دوره به تفصیل صحبت کردم و گفتم که محمدرضا پهلوی چطور با پول بادآورده‌ی نفت، مست شد و با چاق کردن مجموعه‌ی بسیار مخوفی به‌نام ساواک، اوضاع سیاسی و اجتماعی رو خراب کرد. فشارهای بی‌دلیل ساواک به دانشجوها تو زمینه‌های عقیدتی، اجتماعی و سیاسی، این دانشجوها رو به سمت مخالفت و مبارزه می‌برد. چه شرایط و روزهای آشنایی….

افراخته وارد سازمان شد

افراخته خیلی زود جذب سازمان مجاهدین شد. خیلی زود هم به یکی از مهره‌های اصلی تبدیل شد. سه سال بعد، تو شهریور ۵۰ ساواک یه کم قبل شروع جشن‌های ۲۵۰۰ ساله، یه عملیات بسیار گسترده و پیچیده انجام داد و ۱۳ عضو اصلی سازمان رو بازداشت کرد. به جز مسعود رجوی، ۱۲ نفر دیگه خیلی زود اعدام شدن. ساواک این عملیات رو ضربه‌ای مهلک به سازمان مجاهدین می‌دونست اما خبر نداشت که کشتن مخالفین سیاسی، مخالفت رو از بین نمی‌بره بلکه مخالفت سیاسی رو رادیکالیزه می‌کنه.

وحید افراخته

وحید افراخته

وحید افراخته یکی از مهم‌ترین بازوهای مجاهدین در راه رادیکال شدن بود. یک سال بعد، این سازمان دفتر مجله‌ی پورنوگرافی «این هفته در تهران» تو خیابون فردوسی رو منفجر کرد. بله سال ۵۱ مجله‌ی پورنوگرافی فارسی داشتیم. البته این‌که میگم پورنوگرافی با چیزی که تو ذهنمون هست زیاده‌رویه. راستش نمی‌دونم چطوری توضیح بدم که چطوری بوده. عکس‌های نیمه‌لخت و مطالب با تم جنسی و این‌ها دیگه. خیلی کار نداریم حالا.
کمی بعد تلاش کردن شعبون بی‌مخ رو ترور کنن که می‌دونیم موفق نبود. وحید افراخته شخصا تو این عملیات حاضر بود و حتی یه تیر هم خورد. شعبون بی‌مخ با تیر زد تو شونه‌ش. در کم‌تر از یک سال و با حضور چهره‌هایی مثل وحید افراخته، مجاهدین خلق به سمت فعالیت‌های تروریستی رفتن و سال ۵۴ بعد اینکه تقی شهرام طرف‌دار سینه‌چاک لنین و عضو هسته‌ی اصلی رهبری سازمان از زندان ساری فرار کرد، رسما به سازمانی مارکسیست – لنینیست تبدیل شدن.
این تغییر مد نظر همه نبود. مهم‌ترین مخالف مجید شریف‌واقفی هم‌کلاسی افراخته بود. این مخالفت البته با واکنش افراخته و بقیه‌ی سازمان مواجه شد. یه گلوله به پیشونی توسط حسین سیاه‌کلاه و یه گلوله به پشت سر توسط وحید افراخته و سوزونده شدن جسد تو بیابون‌های مسگرآباد، سرنوشت این نابغه‌ی معتقد به اسلام و مبارزه‌ی غیرمسلحانه بود. بعدها هم که می‌دونید اسم دانشگاه آریامهر رو به خاطرش گذاشتن دانشگاه شریف.
افراخته سرنوشت درس‌آموزی داشت. بعد این‌که ۳۱ اردیبهشت ۵۴ دو مستشار آمریکایی رو به همراه یه تیم عملیات تو تهران ترور کرد، رفت زیر ذره‌بین ساواک و مرداد همون سال بازداشتش کردن.

افراخته زیر ذره‌بین ساواک

شاید برای ساواک مهم نبود که کی مجید شریف رو ترور کرده اما کشته شدن دو تا مستشار آمریکایی تو تهران، شوخی‌بردار نبود. اینطوری شد که افراخته رو با غیر قابل تصورترین روش‌ها شکنجه کردن تا ازش اعتراف بگیرن و مجبور به عذرخواهیش کنن. این شکنجه‌ها که بخش زیادی‌شون روحی و روانی بودن، باعث خورد شدن این چریک شد. خواهرش ناهید رو هم گرفتن و هرجور که میشد، جلوی چشم وحید شکنجه کردن. اصلا وحید رو اینطوری گرفتن که خواهرش و پدرش سعید افراخته رو گرفتن، شکنجه کردن بعد پدرش رو آزاد کردن و گفتن به پسرت بگو اگه خودش رو معرفی نکنه خواهرش رو زیر شکنجه می‌کشیم.
خلاصه. افراخته شکست. جوری شکست که در تاریخ ثبت شد.

 

افراخته به بازجوی ساواک و عنصر مهم برای پیدا کردن و کشتن مخالف‌ها تبدیل شد. وحید افراخته با وجود چندین ماه همکاری نزدیک با ساواک در پیدا کردن مهره‌های مهم ضد حکومتی و حتی با وجود مخالفت جدی ساواک با اعدامش، ۱۱ بهمن ۵۴ به همراه ۸ عضو تیم عملیاتیش تیربارون شد.
البته که داستان زندگی وحید افراخته بسیار پیچیده‌تر از این‌هاست ولی بیش از این از بحث اصلی‌مون دور نشیم بهتره.

ارتباط افراخته و حبیب خبیری

یکی از کسانی که در جریان همکاری افراخته با ساواک بازداشت و خیلی سریع اعدام شد نادر صفری‌لنگرودی بود. محمد هم صداش می‌کردن. صفری اون سال‌ها تو انگلیس دکترای شیمی می‌خوند. همزمان با گروه‌های مبارز مسلح فلسطینی هم در ارتباط بود. بعد از این‌که دکترا رو گرفت اومد ایران. تو اسناد به‌ جا مونده از ساواک و رسانه‌های وقت چیز قابل اتکایی درباره‌ی دلیل بازداشت و اعدامش نیومده اما میگن تو راه برگشت همراه گروهی از مبارزهای فلسطینی میره عراق، اونجا یه تعدادی اسلحه تحویل میگیره و میاره ایران که تو عملیات مسلحانه استفاده کنن. حالا دلیل واقعیش هرچی که بود، نادر صفری با همکاری وحید افراخته بازداشت و خیلی سریع کشته شد.

نعیم صفری

نعیم صفری

برادر نادر یعنی نعیم صفری تو تیم هما بازی می‌کرد و دوست صمیمی مهدی خبیری بود. اتفاقا مثل خود مهدی خبیری امروز ایران زندگی می‌کنه. علاوه‌بر این‌ها حسن نائب‌آقا هم در تیم هما بازی می‌کرد. نائب‌آقا یکی از آدم‌های عجیب و مرموز سازمان به‌حساب میاد. میگن اونقدر هم بازیکن خوبی نبود اما دو تا بازی هم برای تیم ملی تو جام جهانی ۷۸ انجام داد. البته اون‌هایی که میگن خیلی خوب نبود، منابع بی‌طرفی نیستن. خیلی‌ها هم میگن اتفاقا بازیکن خیلی خوبی بود. قبل از انقلاب فعالیت‌های سیاسی داشت و عضو سازمان مجاهدین بود. بعد از انقلاب تو این سازمان خیلی پیشرفت کرد و امروز یکی از چهره‌های مهم تو این تشکیلاته. خیلی سعی کردم باهاش گپ بزنم اما خب، می‌تونید حدس بزنید که خیلی علاقه‌مند نبود روایتش از تاریخ به چالش کشیده بشه و بیشتر دنبال تریبون مجانی بود.
بگذریم.
تو چنین فضایی، جوون‌های تیم هما منجمله حبیب خبیری به سمت سیاست کشیده شدن. کشته شدن برادر یکی از بازیکن‌های هما، پای سازمان مجاهدین و بحث‌های مرتبط با مبارزه‌های چریکی و مسلحانه علیه حکومت رو خیلی بیشتر از قبل به فوتبال و رختکن این تیم آورد. بعضی از بازیکن‌های سابق هما میگن از این مقطع بود که رختکن این تیم محل بحث‌ها و گفت‌وگوهایی از این جنس شد؛ بحث‌ها و گفت‌وگوهایی که درباره‌ی آثارش جلوتر صحبت می‌کنم.

درخشش ادامه‌دار هما

همزمان با درگیری‌های سازمان مجاهدین خلق با حکومت پهلوی تو سال ۵۴، هما که فصل قبل سوم شده بود، درخشش حتی بیشتری تو جام تخت جمشید داشت. حضور ستاره‌های بزرگی مثل حبیب علیزاده و ناصر نورایی در خط حمله، مهدی غزال در خط هافبک و سهام میرفخرایی در خط دفاع، این تیم رو به یکی از بهترین تیم‌های ایران تبدیل کرد. بین مهدی خبیری، میرفخرایی، حسن نایب‌آقا و علی سجادی در خط دفاع جایی برای حبیب خبیری جوون نبود و نیمکت نشین شد. هما در نهایت با ۱۲ برد و ۱۵ مساوی، بعد از پرسپولیس به مقام دوم جام تخت جمشید رسید؛ بالاتر از پاس، تاج، دارایی، ملوان و بقیه‌ی تیم‌های قدرتمند. ناصر نورایی این فصل ۱۸ گل زد که آمار فوق‌العاده‌ایه.
حبیب خبیری در این فصل، زیاد بازی نکرد. تو گزارش‌های کیهان‌ورزشی بیشتر از ۴ بار حضورش تو بازی‌ها رو پیدا نکردم. یکی از دلایلش می‌تونه درگیر شدنش با فعالیت‌های ضد حکومت پهلوی و صد البته درس خوندن تو دانشسرای عالی باشه. نعیم صفری که برادرش رو در جریان لیگ اعدام کردن و یکی از ستاره‌های مهم هما بود هم این فصل خیلی کم‌تر از چیزی که همیشه بازی می‌کرد به زمین رفت. البته صفری فصل قبلش هم مصدوم شد و چند بازی آخر رو بازی کرد اما سال ۵۴ به دلایلی که حدس زدن‌شون باید آسون باشه، کم‌تر بازی کرد.
بعد از پایان این فصل، مهدی خبیری فوتبال رو رها کرد. فروردین ۵۵ رفت آمریکا که درس بخونه و تو ۲۶ سالگی درحالی که یکی از مهم‌ترین بازیکن‌های هما بود از فوتبال بازنشست شد. رفتن مهدی، جا رو برای حبیب باز کرد و برادر کوچک‌تر به مدافع فیکس هما تبدیل شد.

آغاز افول هما

فیکس شدن حبیب خبیری تو ترکیب هما همزمان شد با افول این تیم. تیمی که داشت به یکی از قطب‌های فوتبال ایران تبدیل میشد و مثل دارایی، در کنار تاج و پرسپولیس برای خودش دبدبه و کبکبه‌ای به‌هم میزد، خیلی زود افت کرد. چند دلیل برای این افول میشه شمرد. یکی این‌که علیرضا عزیزی یکی از ستاره‌های مهم خط حمله‌ی تیم رفت پرسپولیس. خدا رحمت کنه این آقای عزیزی رو سال ۱۴۰۰ از دنیا رفت. رفتن عزیزی باعث شد زوجش ناصر نورایی، آقای گل لیگ هم به شدت افت کنه و در پایان فصل فقط ۷ تا گل زد. یه دلیل دیگه هم مسائل مالی بود.

علیرضا عزیزی

علیرضا عزیزی

اول فصل مدیرای هما که مثل تمام مدیرهای پولدار تاریخ ورزش ایران، تیم‌داری خیلی زود دل‌شون رو زده بود، اول فصل نشستن گفتن آقا ما پارسال اینقدر خرج کردیم، امسال یه درصدی میذاریم روش و میدیم به تیم. دیگه تو طول فصل کسی سراغ ما نیاد واسه پول. در واقع پول کل فصل رو همون اولش پرداخت کردن. عسگرزاده سرمربی تیم هم که نمی‌خواست خودش رو درگیر این مسائل کنه، موضوع رو به بازیکن‌ها گفت. بازیکن‌ها یه کمیته‌ی ۵ نفره با حضور حبیب علیزاده، سهام میرفخرایی، علیرضا خورشیدی، حسن نایب آقا و نعیم صفری تشکیل دادن تا پول‌ها رو مدیریت کنن. کاملا قابل تصوره که بلبشویی شده تو تیم. دو دستگی، نارضایتی، شایعه و دعوا. هرچی از لیگ گذشت، اوضاع بدتر شد. نایب قهرمان دوره‌ی قبل تو نیم فصل اول خوب بود و باز هم دوم شد. حبیب خبیری هم فیکس بود و خوب بازی می‌کرد. زوج حبیب خبیری و حسن نایب‌آقا جور ضعیف شدن خط حمله‌ی تیم رو می‌کشید در واقع.

نیم فصل دوم اما بازیکن‌ها دیدن که تیم‌های دیگه خیلی بیشتر و بهتر خرج می‌کنن. امیر آقا حسینی سرپرست تیم تحت فشار قرار گرفت. مدیرای هما هم گفتن ما دیگه پول نمیدیم و اینطوری شد که از ۱۵ بازی نیم فصل دوم هما فقط چهار برد و ۷ مساوی گرفت و تو یه مقطعی در خطر سقوط هم بود. اوضاع اینقدر بد شد که شرکت هما تصمیم گرفت تیم رو منحل کنه اما هر طور بود تو لیگ موندن و هشتم شدن. پایین‌تر از تیم‌هایی مثل نیروی اهواز مثلا. اون سال پاس قهرمان شد و پرسپولیس دوم.

دعوت حبیب خبیری به تیم ملی

درخشش حبیب خبیری در این فصل، پاش رو به تیم ملی بزرگسالان باز کرد. تو اپیزود حشمت براتون تعریف کردم که این قوی‌ترین تیم تاریخ فوتبال آسیا چطور از دل قهرمان چهار دوره‌ی متوالی جوانان آسیا شکل گرفت، سه بار متوالی قهرمان جام ملت‌ها شد و در دوره‌ای که از آسیا و اقیانوسیه فقط یک تیم به جام جهانی می‌رفت، راهی جام جهانی شد و از مرحله‌ی گروهی رقابت‌های المپیک هم بالا رفت.
مهاجرانی روی بازیکن‌هایی که تو ترکیب تیم‌هاش در قهرمانی جوانان آسیا حضور داشتن، حساب ویژه‌ای باز می‌کرد. یکی از مهم‌ترینِ این بازیکن‌ها، حبیب خبیری بود.

تیم ملی در بازی مقابل سوریه - مقدماتی جام جهانی ۷۸

تیم ملی در بازی مقابل سوریه – مقدماتی جام جهانی ۷۸

تیم ایران برای صعود به رقابت‌های ۱۹۷۸ آرژانتین ۱۲ بازی انجام داد، ۱۰ تا رو برد و دو تا رو مساوی کرد. تو این ۱۲ بازی تیم مهاجرانی ۲۰ گل زد و فقط سه گل دریافت کرد. حبیب خبیری مدافع چپ فیکس ایران نبود اما تو نصف بازی‌ها، بازی کرد. اوج هنرنماییش تو بازی بسیار مهم جلوی کویت تو روز آخر بود که یکی از بهترین گل‌های تاریخ ملی ایران رو زد. قبلا ویدیوش رو گذاشتم براتون، باز نشرش می‌کنم. یه گل از پشت محوطه با پای چپ که باعث پیروزی دو – یک ایران مقابل کویت شد. البته ایران به امتیازهای این بازی احتیاج نداشت اما خب کویت رقیب اصلی ما تو اون مقطع بود و بازی از نظر روانی اهمیت خیلی زیادی داشت.

ارتباط حبیب خبیری با مجاهدین

تا این تاریخ، تو منابع و اسناد و حرف‌های شنیده شده، خبری از فعالیت‌های جدی خبیری تو حوزه‌ی سیاست نیست. همون‌طور که گفتم به واسطه‌ی دوستی نزدیک با نعیم لنگرودی و حسن نایب‌آقا با مجاهدین خلق آشنا بود اما فعالیت زیادی نداشت. اساسا روحیاتش با اون کاری که مجاهدین در سال‌های آخر حکومت پهلوی انجام میدادن هم‌خونی نداشت. حافظ قرآن بود، اهل نماز شب بود و به گواه هم‌تیمی‌هاش آدم آروم و سر به زیری بود. مجاهدین در اون سال‌ها، وارد فاز تروریستی شده بودن و اسلحه برداشته بودن. البته به گفته‌ی بعضی هم‌تیمی‌ها و مربی‌هاش، فعالیت‌های ضد حکومتی داشت. شرکت در راهپیمایی و پخش اعلامیه و کارهای اینطوری.
با وجود نمایش خوب، حبیب خبیری جایی در ترکیب تیم اعزامی به آرژانتین نداشت. جواد الله‌وردی از پرسپولیس و آندرانیک اسکندریان از تاج گزینه‌های بی حرف و حدیث اون پست بود. البته بعضی از فوتبالی‌هایی که باهاشون گپ زدم می‌گن که ممکنه فشارهایی از بالا برای دعوت نشدن خبیری هم بوده باشه اما خب نمی‌دونیم.
سال ۵۷، سال فوتبالی مناسبی برای هما و خبیری نبود. تیم خسته و ضعیف هما فصل نیمه‌تمام جام تخت جمشید رو با فقط دو برد و سه مساوی از ۱۳ بازی در رده‌ی آخر جدول ۱۶ تیمی تموم کرد. ۱۷ شهریور ۵۷ آخرین بازی جام تخت جمشید بین ملوان و بانک ملی تو انزلی برگزار شد و بعد رقابت‌ها رو تعطیل کردن. این تعطیلی، بازیکن‌هایی مثل خبیری رو بیشتر از قبل به کف خیابون کشید. زمستون همون سال مهدی برادرش هم از آمریکا برگشت ایران و زندگی سیاسی خانواده‌ی خبیری داغ‌تر از قبل هم شد.

آیا حبیب خبیری مجاهد بود؟

یکی از هم‌بازی‌های خبیری تو تیم هما که دوست داشت مصاحبه نکنه اما موافقت کرد اطلاعاتی بده به من گفت حبیب خبیری که اون سال‌ها مثل خیلی از فوتبالیست‌های دیگه درآمدی از ورزش نداشت، به شغل برادر دیگه‌ش هادی رو آورده بود و مسافرکشی می‌کرد. این آقا همچنین به من گفت که خبیری مطالعاتی درباره‌ی مارکسیسم داشت و درباره‌ی فعالیت‌های گروه‌های چریکی صحبت می‌کرد اما هیچ‌وقت احساس نشد که می‌خواد عضوی از این فعالیت‌ها باشه.
فوتبال ملی ایران در دوره‌ی استقرار جمهوری اسلامی از اسفند ۵۸ دوباره زنده شد. ۶ اسفند این سال تیم ایران با هدایت حسن حبیبی، بدون برگزاری حتی یک اردو رفت شرق آسیا برای مقدماتی المپیک ۱۹۸۰ مسکو. لیگ که تعطیل بود، صحبت از اردوی خارجی مسخره بود و اردوی داخلی در بوشهر هم با حمله‌ی انقلابیون این شهر به محل اردو و ترس بروز خطرات بیشتر برای ملی‌پوش‌ها لغو شد.
رقابت‌ها به میزبانی سنگاپور برگزار شد و تیم ایران با درخشش پروین، علی‌دوستی، برزگری و البته حبیب خبیری به المپیک صعود کرد. تیم ایران تو این رقابت‌ها با کره‌شمالی،‌ سنگاپور، چین، هند و سریلانکا هم‌گروه بود و با ۴ برد و دو مساوی جواز حضور تو المپیک رو گرفت. خبیری تو بازی آخر که ایران چهار – صفر سریلانکا رو شکست داد با سه تا سانتر، سه تا پاس گل داد اما این آخرین بازی ملی علی پروین، یکی از آخرین روزهای خوش ورزشی اون نسل تیم ملی هم بود.

حبیب خبیری

حبیب خبیری

تصمیم‌های سیاسی علیه فوتبال

تصمیم‌گیرهای جدید مملکت و در راس اون‌ها روح‌الله خمینی به دلیل حمله‌ی شوروی به افغانستان، المپیک مسکو رو تحریم کردن. روز عید مبعث اون سال، چند هفته مونده به تاریخ اعزام گروهی از ورزشکارها رفتن پیش رهبر انقلاب و ازش خواهش کردن بیخیال تحریم بشه اما قبول نکرد و کاروان فوتبال ایران مثل بقیه‌ی ورزشکارهایی که سهیمه‌ی المپیک داشتن شانسی برای حضور در این رقابت‌ها پیدا نکرد.
چند ماه بعد تیم ایران باز هم با هدایت حسن حبیبی و این‌بار با تعدادی از چهره‌های جدید، در مقام مدافع عنوان قهرمانی سه دوره‌ی متوالی جام ملت‌های آسیا، رفت کویت تا از این عناوین دفاع کنه. این رقابت‌های ۱۹۸۰ هم ماجراهای بسیار مفصل و عجیبی داره که بعد از پایان سریال اعدام‌شدگان حتما بهشون خواهم پرداخت. وسط این رقابت‌ها بود که جنگ تحمیلی عراق به ایران رسما آغاز شد و تیمی که یکی از مدعی‌های جدی قهرمانی بود در نهایت با مدال برنز جام رو تموم کرد. حبیب خبیری در این رقابت‌ها بازیکن فیکس تیم ملی بود و نمایش بسیار خوبی هم داشت.

تیم ملی در جام ملت‌های ۸۰

آغاز دوباره‌ی فوتبال باشگاهی

سال ۶۰، فوتبال باشگاهی ایران رفته رفته از زیر بار روزهای اول انقلاب خارج شد. خرداد این سال، رقابت‌های جام باشگاه‌های تهران به‌عنوان معتبرترین رقابت‌های باشگاهی ایران با حضور ۱۴ تیم آغاز شد. از معدود رقابت‌هایی که شاهین تهران و پرسپولیس، همزمان در اون حضور داشتن. هما یکی از مدعی‌های جدی بود. حسن نایب‌آقا از ایران رفته بود و حبیب خبیری در غیاب بقیه‌ی ستاره‌ها، تک ستاره‌ی باتجربه و کاپیتان تیم بود. حمید علی‌دوستی جوون هم جایگزین ستاره‌های خط حمله شده بود. هما تو این رقابت‌ها سروشکل بهتری نسبت به پرسپولیس و استقلال داشت و در نهایت هم با ۹ برد و یک مساوی از ۱۳ مسابقه جام قهرمانی رو بالای سر برد.

تیم فوتبال هما در سال ۶۰

تیم فوتبال هما در سال ۶۰

انتظار می‌رفت نسل تازه‌ی فوتبال ایران با حضور بازیکن‌هایی مثل بهتاش فریبا، ناصر محمدخانی، عبدالرضا برزگری، حمید علی‌دوستی و حبیب خبیری، روزهای خوب اواخر حکومت پهلوی رو ادامه بده. صعود به المپیک ۸۰ و مقاوم سومی جام ملت‌ها که در روزهای شروع جنگ نتیجه‌ای فوق‌العاده بود نشون میداد ترکیب تیم ملی، ترکیب خوبیه.
یک سال بعد از اولین قهرمانی هما تو رقابت‌های جام باشگاه‌های تهران با کاپیتانی حبیب خبیری، تیم ملی باید در مقدماتی جام جهانی ۸۲ شرکت می‌کرد. چهار سال قبل با اقتدار به جام جهانی رفته بودیم و صعود به این رقابت‌ها دور از انتظار نبود. سال ۵۹ فشارها به دولت وقت از طرف انجمن‌های اسلامی و نهادهای این شکلی باعث شد مصطفی داوودی نامی به‌عنوان رئیس سازمان ورزش کشور منصوب بشه.

به ماجراهای آقای داوودی هم حتما خواهیم پرداخت در اوتسایدرز. لیسانس تربیت‌بدنی داشت و معلم ورزش بود. داوودی اومده بود تا ورزش رو اون‌طور که نیروهای فشار انقلاب می‌خواستن بچینه. اولین تصمیم مهم، لغو اعزام همه‌ی تیم‌های ورزشی به رقابت‌های بین‌المللی بود. به همین سادگی یکی از بهترین تیم‌های فوتبال ایران از حضور در مقدماتی جام جهانی محروم شد. فدراسیون جهانی فوتبال ایران رو به دلیل این تصمیم سیاسی دو سال از حضور در رقابت‌های بین‌المللی محروم کرد.
داوودی یه تصمیم وحشتناک دیگه هم گرفت و اون ممنوع کردن حضور بازیکن‌های بالای ۲۷ سال در تیم‌های ملی بود که فکر کنم شنیده باشید درباره‌ش و همونطور که عرض کردم بعدا به تفصیل درباره‌ش صحبت می‌کنم. مهم‌ترین قربانی این تصمیم ناصر حجازی بود.
از بحث اصلی دور نشیم.

تغییر مسیر زندگی حبیب خبیری

این بخش از تاریخ، احتمالا اون‌جاییه که مسیر زندگی حبیب خبیری تغییر میکنه. تصمیم‌های غلط و دیکتاتوری متحجر دولت موقت و روح‌الله خمینی، خیلی از ورزشکارها رو تحت تاثیر قرار داد. حبیب خبیری از این قاعده استثنا نبود. بازیکن‌هایی مثل علی‌دوستی تازه فوتبال رو شروع کرده بودن ولی بازیکن‌هایی مثل خبیری که تو این سال‌ها چند باری بازوبند کاپیتانی تیم ملی رو هم بست، دیگه به اوج رسیده بودن و بهترین سال‌های عمرشون حدفاصل سال‌های ۵۷ تا ۶۲ با چند تصمیم سیاسی نابود شد. خبیری که روزگاری در تظاهرات علیه حکومت پهلوی شرکت می‌کرد، خودش رو در مواجهه با دیکتاتوری دیگه‌ای میدید. اینطوری شد که علم مخالفت برداشت.
مخالفت‌های گاه و بیگاهش در رختکن تیم ملی و باشگاهی، شاخک‌های بعضی بازیکن‌ها رو تکون داد. بودن کسایی که یا به سیستم خیلی نزدیک بودن یا از ترس اینکه دچار خشم انقلاب نشن، اخبار راست و دروغی به نهادهای سرکوب‌گر میدادن. همین اخبار باعث بازداشت حبیب خبیری شد. بعد از مدتی و احتمالا به دلیل این‌که مدرکی علیه‌ش نبود آزاد شد. سال ۶۱ در عقایدش کمی تندتر شد و حرف‌ها رو علنی کرد.
تصویری از تیم ملی سال ۶۱ هست که میذارم ببینید؛ بازیکن‌هایی منجمله پنجعلی، قلعه‌نویی و علی دوستی با عکس روح‌الله خمینی در دست تو عکس تیمی حضور دارن. گوشه‌ی عکس حبیب خبیری به‌عنوان یکی از مهم‌ترین و قدیمی‌ترین بازیکن‌ها، بدون عکس رهبر انقلاب دیده میشه.

حبیب خبیری

حبیب خبیری

کاری که در دوره‌ی خفقان وحشتناک اوایل دهه‌ی ۶۰ که کوچک‌ترین مخالفتی با اعدام سرکوب میشد، کاری بزرگ بود.
اینطوری شد که خبیری، دوباره گیر نیروهای انقلاب افتاد. تو حرف‌های درگوشی اهالی فوتبال، نقل غیرقابل اثباتی هست که نقش یکی از بازیکن‌های سرشناس در لو رفتن خبیری بسیار پر رنگ بوده و به‌قول معروف، فلانی خبیری رو فروخته. طبیعیه که نمی‌تونم اسم اون آدم رو بیارم چون قابل اثبات نیست. خودش هم طبیعتا حاضر نیست در این‌باره صحبت کنه.
وقتی تیم ملی به بازی‌های آسیایی ۱۹۸۲ در دهلی اعزام شد، ترکیبی آش و لاش شده داشت. ناصر حجازی به دلیل قانون منع حضور ۲۷ ساله‌ها جاش رو به بهروز سلطانی داد. مهدی دینورزاده در خط دفاع در غیاب حبیب خبیری فیکس شد و بازوبند رو در غیاب پروین و خبیری بست. حمید علی‌دوستی چون گیتار میزد خط خورد. حمید درخشان چون ماشینش قرمز بود کنار گذاشته شد و اصغر شرفی، پرویز ابوطالب، ناصر ابراهیمی و احمد خداداد چون قبول نمی‌کردن این بازیکن‌ها رو خط بزنن به فاصله‌ی چند روز سرمربی تیم ملی شدن و کنار رفتن. حسین آبشناسان رئیس فرمایشی فدراسیون فوتبال خودش تیم رو به مسابقات برد و با باخت جلوی کویت حذف شد.

هما و طرفداری از مجاهدین خلق

تیم هما خیلی بیشتر از بقیه‌ی تیم‌ها، شاهد طرفداری بازیکن‌هاش از سازمان مجاهدین خلق بود. پیشنیه‌ی قوی‌ای داشت در این زمینه و دلایل زیادی هم بود که این طرفداری رو پشتیبانی می‌کرد. حبیب خبیری البته یکی از آخرین بازیکن‌های هما از اون نسل بود که رسما طرفدار مجاهدین شد. اینطور به نظر میرسه که چاره‌ای براش نمونده بود. بهترین سال‌های عمر فوتبالیش رو داشت به خاطر تصمیم‌های بی‌پشتوانه و غیرمنطقی سیاسی از دست میداد. سال‌هایی که می‌تونست به‌عنوان ستاره‌ی تیم ملی در جام جهانی و المپیک بدرخشه و شانس قهرمانی جام ملت‌های آسیا رو داشته باشه.
باوجود همه‌ی سختی‌ها، هما و حبیب خبیری در سطح اول فوتبال ایران باقی موندن. بهترین عملکردشون جام حذفی سال ۶۱ بود که در ضربات پنالتی بانک ملی رو شکست دادن و در نیمه‌نهایی حریف پرسپولیس شدن. کاپیتان خبیری یکی از پنالتی‌ها رو گل کرد. تو بازی نیمه‌نهایی اما تیر آخر به پیکر نیمه‌جان دوران حرفه‌ای خبیری وارد شد.
درگیری‌های تماشاگرهای پرسپولیس با مامورای انتظامی که تا خیابون‌های اطراف ورزشگاه کشیده شد، بازی رو نیمه‌کاره تعطیل کرد. وزارت کشور دستور داد رقابت‌ها تا اطلاع‌ثانوی متوقف بشه و به همین سادگی فوتبال برای خیلی‌ها منجمله حبیب خبیری به پایان رسید.
چند ماه بعد نعیم صفری دوست قدیمی حبیب خبیری که داستان اعدام برادرش به دست حکومت پهلوی رو به تفصیل تعریف کردم، سرمربی هما شد اما خبری از خبیری که فعالیتش در سازمان مجاهدین جدی شده بود در تمرینات هما نبود. هیچ‌کس هم حرفی نزد. نه خانی اومده، نه خانی رفته.

بررسی ادعای مجاهدین درباره‌ی خبیری

در هیچ سند یا گزارشی، درباره‌ی فعالیت‌های حبیب خبیری در این سازمان، مطلبی منتشر نشده. حتی گزارش‌های پر آب و تاب خود این سازمان که از خبیری با عنوان شهید یاد میکنن هم جزئیاتی ندارن. اینطور به‌نظر میرسه که واقعا فعالیتی فراتر از مخالفت آشکار با دیکتاتوری جایگزین شده با دیکتاتوری قبلی نداشته. به جز همون دست نگرفتن عکس خمینی در عکس تیمی و صحبت‌هایی درباره‌ی این‌که مثلا عکس رو برعکس میگرفته تو رختکن، گزارشی از فعالیت دیگه‌ای نداره. با این وجود پاییز ۶۲ بازداشت و راهی اوین میشه.
درباره‌ی نحوه‌ی بازداشت حبیب خبیری، گزارش معتبری در دسترس نیست. خانواده‌ی آقای خبیری هیچ تمایلی به صحبت درباره‌ی این پرونده ندارن و خب جمهوری اسلامی هم دلیلی نمیبینه توضیحی بده. یه آدم موثق که شاهد دست اول و نزدیک ماجراها بوده و می‌تونید حدس بزنید که علاقه‌ای به مصاحبه کردن در این‌باره نداره، به من گفت تلاش‌هایی شد برای فراری دادن خبیری اما تعدادی از اعضای سازمان مجاهدین با این بهونه که خودمون فراریش میدیم، جلوی این اتفاق رو گرفتن و در نهایت هم خودشون فروختنش. روایتی که مجاهدین و آدم‌های مدعی نزدیک بودن به خبیری دارن، این روایت رو تایید میکنه.
محمود سرابی بازیکن فوتبال در دهه‌ی ۵۰ که معروف‌ترین تیمش اقبال بوده و عضو سازمان مجاهدین هم بوده تو سایتی به نام ایران اسرار اینطور نوشته:

حبیب مدتی در خانه من بود و هر دو می‌دانستیم جلادان کمیته‌های بازار و گلوبندک سخت به دنبالش هستند. در مدتی که در خانه من بود قرار گذاشتیم دلالی او را از ایران خارج کند. چند نفر از کسانی که رازدار بودند را شبهایی به خانه دعوت می‌کردم تا با هم باشیم و حبیب خیلی احساس تنهایی نکند. حبیب بمن یاد می داد که چطور از کتاب بعنوان وسیله‌ای برای جاسازی مدارک استفاده کنم. فوت و فن‌های مخفی کاری را بمن می‌آموخت و سرگرمی او دخترم هانیه بود که آن زمان حدود 2 سالش بود. حبیب با کد و رمزهای خودش گهگاه از تلفن خانه استفاده می‌کرد و یکبار هم بمن گفت قراری گذاشته و میرود و برمیگردد!؟ به او گفتم ریسک بزرگی است مدت باقیمانده را بیرون نرو تا زمان خروجت از ایران برسد. ولی اصرار کرد و با همان خنده جادویی ما را مغلوب کرد ولی به کسی که اطمینان داشتم او را سپردم که ببرد و برگرداند. که همین گونه هم شد. تا اینکه دوباره گفت باید باز هم برود و کسی را حوالی میدان فوزیه (امام حسین) ملاقات کند و اصرار هم کرد که تنها برود و برگردد. ولی کسی که قرار بود حبیب را ملاقات کند، لو رفته بود و تحت نظر بود . هر دو را در محل ملاقات دستگیر کردند.

این مطلب چندتا ادعای دیگه درباره‌ی درگیری لفظی خبیری و اسدالله لاجوردی تو زندان اوین داره که خیلی قابل اتکا نیستن. همینطور ادعا کرده که خبیری نامزدی داشته که تو همون زندان باهاش بوده که خب ادعای دروغیه و خبیری مجرد بوده.
در نهایت هرگز مشخص نشد جرم حبیب خبیری چی بود.

اعدام بی‌خبر خبیری

به خانواده‌ی آقای خبیری گفته شده ۳۱ خرداد ۶۱ تیربارونش کردن. پیکرش رو هم بدون تحویل به خانواده در قطعه‌ی ۹۳ بهشت زهرا دفن کردن. سنگ قبر خبیری رو بارها شکستن و در نهایت به درج نام خالی رضایت دادن. اون آدم موثقی که گفتم میگه می‌تونستن خبیری رو فراری بدن ولی اعضای تشکیلات مجاهدین اجازه ندادن، میگه اعضای خانواده‌ی خودش که به جرم فعالیت سیاسی تو اوین بودن، بعد از اعدام خبیری از یک مقام رده‌بالا شنیدن که گفته اگر کسی به ما بگه اون‌چه در پرونده‌ی خبیری اومده جرمی نیست که اعدام داشته باشه، درست گفته ولی ما خبیری رو که چهره‌ی مهمی بود اعدام کردیم تا درس عبرتی باشه برای سایرین. هرچند اعضای سازمان مجاهدین و مشخصا حسن نایب‌آقا بسیار تلاش می‌کنن که حبیب خبیری رو عضو فعال این سازمان معرفی کنن ولی به جز ادعاهای غیر قابل اثباتشون، مدرک دیگه‌ای ارائه نمی‌کنن.

نایب‌آقا کتابی داره به اسم شکست‌ناپذیران که درباره‌ی بعضی افراد مشهور سازمان نوشته شده. توش پره از ادعاهای غلط درباره‌ی این آدم‌ها منجمله حبیب خبیری. از کجا میگم غلط؟ با یه جست‌وجوی ساده و پرس‌وجوی مختصر میشه غلط بودن خیلی از این ادعاها رو ثابت کرد. مثلا گفته که خبیری تو فلان بازی، فلان فعالیت رو انجام داد. با یه سرچ ساده میشه فهمید خبیری اصلا تو اون بازی حضور نداشته. حتی اون بازی تو هفته‌ای که ادعا شده هم برگزار نشده. نمی‌گم چه فعالیتی چون نمی‌خوام نقل کننده‌ی ادعاهای اینطوری باشم.
البته که جمهوری اسلامی در دهه‌ی ۶۰ بسیاری رو به بهانه‌ی طرفداری از این سازمان و بهانه‌های دیگه و بدون دادگاه و وکیل اعدام کرد؛ اما آیا واقعا خبیری عضو فعال این سازمان بود یا به واسطه‌ی فشارهای وحشتناک از طرف سیستم به دامن این تشکیلات افتاد و بعد از پرونده‌سازی توسط اون بازیکن مشهور یا فروخته شدن توسط اعضای تشکیلات مجاهدین به جوخه‌ی اعدام سپرده شد؟ پاسخ این پرسش رو احتمالا هرگز نخواهیم دونست.