یه روزنامهنگار ژاپنی یه بار به خبرنگار فرانس ۲۴ گفته بود یکی از اولین فرصتهای شغلی که برای دانشآموختگان زبان فارسیِ دانشگاههای توکیو و اوزاکا وجود داره، کار کردن تو ادارهی مبارزه با مواد مخدر پلیس ژاپنه چون پلیس این کشور نیاز داره به زبان یکی از اصلیترین گروههای فروشندهی مواد مخدر در این کشور مسلط باشه. چی شد که ایرانیها چنین جایگاهی در ژاپن پیدا کردن؟ قراره به مفصلترین شکل ممکن به این سوال جواب بدیم.
بخشی از ریشهی تمام ماجراهای عجیب و غریبی که قراره تو این اپیزود بشنوید به یک بعد از ظهر خنک پاییزی برمیگرده. آخرین روز تابستون ۱۳۶۲ تیمهای ملی کشتی آزاد و فرنگی ایران، آماده میشدن کارشون رو تو جام جهانی کیف که اون زمان هنوز شهری در اتحاد جماهیر شوروی بود شروع کنن. طبق رسم، اول مسابقات فرنگی برگزار میشد. محمد بنا ستارهی ایران تو دستهی ۶۸ کیلو کارش رو خوب و مقتدرانه شروع کرد؛ شروعی که نوید نمایشهای خوبی بود. برای کسایی که کمتر با کشتی آشنایی دارن باید بگم بنا بعدها به مهمترین مربی تاریخ کشتی فرنگی ایران تبدیل شد. ترکیب تیم ملی کشتی ایران که بعد از انقلاب با سختیهای زیادی تشکیل شده بود، مجموعهای از کشتیگیرهای صاحب شانس بود.
بزرگترین اسم رضا سوختهسرایی بود که با عنوان قهرمان بازیهای آسیایی و نایب قهرمان دنیا وارد مسابقات شد. مجید ترکان، عسگریمحمدیان، حسن و حسین محبی، که همهشون قهرمانهای وقت آسیا بودن و صد البته محمود کدخدایی کسایی بودن که شانس زیادی برای مدال داشتن. کدخدایی پدیدهی اون تیم پرامید بود. البته اینطور نبود که این اولین تیمی باشه که بعد انقلاب به مسابقات جهانی اعزام میشه. سال ۱۹۸۱ تو اسکوپیهی اون زمان یوگوسلاوی هم ایران شرکت داشت که سوختهسرایی اونجا یه نقره آورد. سال بعدش هم شرکت داشتیم و چیزی برنده نشدیم.
میگفتم
بعد از بنا نوبت به بیژن سیفخانی رسید در دستهی ۷۴ کیلوگرم. سیفخانی اون زمان ۲۲ ساله بود و هنوز کار خاصی نکرده بود تو کشتی. قرعهی سیفخانی رابینسون کوناشویلی از اسرائیل بود. قبل از انقلاب خب ورزشکارهای ایرانی با ورزشکارهای اسرائیلی مسابقه میدادن. تو اپیزودهای یک و پنج داستان تقابلهای فوتبالیمون رو تعریف کردم. بعد از انقلاب وضعیت حکومت در دشمنی مطلق با اسرائیل بود و حداقل تو درجات بالای سیاسی کسی به اون صورت دغدغه ورزش نداشت و وضعیت فدراسیونها هم سر و سامون خاصی نداشت. در این حد که کسی به این فکر نکرده بود که اگر خوردیم به اسرائیل چه کنیم؟ بازی کنیم؟ بازی نکنیم؟
این رو هم باید توضیح بدم که داریم در مورد زمانی صحبت میکنیم که از مدتها قبل عموما کشورهای عربی هم در دشمنی آشکار با اسرائیل هستن؛ چه به لحاظ سیاسی و چه به هر لحاظ دیگهای. در مورد بازیهای آسیایی توضیح دادیم که چطور کشورهای عربی به رهبری معنوی عربستان هربار چطور سعی میکردن سنگی جلو پای حضور ورزش اسرائیل تو آسیا بندازن. یا شاید شنیدن این هم خالی از لطف نباشه که اسرائیل اینطور به عنوان نماینده آسیا-آفریقا تو مقدماتی جام جهانی 1958 به دور بعد رسید که حتی یک بازی انجام نداد. هیچ تیمی حاضر به مسابقه باهاش نشد. ترکیه، مصر، اندونزی و سودان؛ همگی کنار کشیدن. جنگ ورزش آسیا علیه اسرائیل حتی شامل شوروندن کشورهای میزبان مسابقات آسیایی به دعوت نکردن از اسرائیل هم میشد. ولی خب داریم در مورد دورهای صحبت میکنیم که رابطه ایران با کشورهای عربی هم تعریفی نداشت.
تصمیم دردسرساز سیفخانی
سیفخانی در نهایت تصمیم گرفت کشتی بگیره. خودش سال ۹۶ داستان رو اینطوری برای روزنامهی اعتماد تعریف کرد:
در آن زمان سرپرست تیم و نماینده وزارت امور خارجه تصمیم گرفته بودند که من کشتی بگیرم. البته با هزار جور پرسش که اگر فکر میکنی میبازی کشتی نگیر. من هم به آنها اطمینان دادم که کشتی را میبرم.
به قولش هم عمل کرد. هرچند یه بار رفت روی پل و ۴ امتیاز داد اما ۷ امتیاز گرفت و برد. اون زمان مثل حالا نبود که خبرها و ماجراها اینقدر سریع منتقل بشه. تا خبرها به تهران برسه، سیفخانی تو مسابقهی بعد باخت.
خبر که به تهران رسید دستور دادن که تیم باید برگرده. دقیقا مشخص نیست که کی و چرا این دستور رو صادر کرده. وزیر خارجه اون موقع علی اکبر ولایتی بود و خیلیها میگن خودش این دستور رو احتمالا بعد شنیدن چیزهایی از افراد بالاتر در چرخه قدرت صادر کرده. گویا دیروقت خبر به کاروان رسید. به این صورت که مربیها به اتاق تک تک ورزشکارا تو هتل رفتن، بیدارشون کردن و گفتن باید برگردیم.
قبل از اینکه برنامهی برگشتن ردیف بشه و تیم برگرده، محمد بنا تا فینال هم رفت و اونجا به نمایندهی فنلاند باخت اما بقیهی مدعیها که قرار بود تو رشتهی آزاد روی تشک برن شانس مبارزه پیدا نکردن.
تقابل سیفخانی با نمایندهی اسرائیل تو اون مسابقات تا این اواخر که سعید ملایی در جودو به مصاف نمایندهی اسرائیل رفت، آخرین تقابل یک ورزشکار متولد ایران با یک ورزشکار اسرائیلی در رشتههای انفرادی از زمان استقرار جمهوری اسلامی بود.
تحریم و نسل سوخته
قبل از این مسابقات کیف، ایران المپیک مسکو رو تحریم کرد و یک سال بعد از اون المپیک لس آنجلس رو. همونطور که پیشتر گفتیم با توجه به جنگ سرد و البته حمله شوروی به افغانستان، برخی کشورها المپیک تو آمریکا و بسیاری از کشورها المپیک تو روسیه رو تحریم کردن اما این بین ایران تنها کشوری بود که هر دو رو تحریم کرد. در نتیجه کشتی ایران از صحنهی مسابقات بینالمللی دور شد. سال ۸۵ تو جهانی مجارستان فقط مجید ترکان بود که مدال گرفت و کار کشتی ایران با یک نقره تموم شد.
همین سال کدخدایی انتخابی تیم ملی رو میبره ولی یک روز قبل اعزام خطش میزنن. بهش گفته بودن موهات بوره بلنده نمیبریمت جهانی. از اون سال تا ۱۹۸۹ کشتی ایران هیچ مدالی تو مسابقات جهانی نگرفت و رفته رفته بعضی از کشتیگیرهای جوون از صحنه خارج شدن. مجید ترکان و عسگریمحمدیان موندن و اتفاقا تو جهانی ۸۹ مارتینی سوئیس یه برنز و یه نقره گرفتن اما خیلیها در اون سالها مجبور شدن برای امرار معاش کشتی رو کنار بذارن.
این وسط نقش جنگ تحمیلی رو هم نباید نادیده بگیریم که که برای ۸ سال ورزش ایران رو در عمل نیمه-تعطیل کرد که البته هیچ عجیب نبود. حتی تو انگلیس و خیلی از کشورهای درگیر جنگ جهانی هم لیگ دوره جنگ یا وارتایم برگزار میشد. تیمها به صورت منطقهای بازی میکردن، بازیکنها قراردادی نداشتن و نتایج و افتخارات اون دوره هم جز آمار به حساب نمیاد و کاملا غیررسمی در نظر گرفته میشه. با این حال این یکی جنگ همه جهان رو درگیر نکرده بود که بازیهای جهانی و المپیک رو تحت الشعاع قرار بده و فقط دو کشور رو درگیر کرده بود.
پس شرایط آماده سازی کاملا نابرابر بود و اگه یه کشتیگیر ایرانی میتونست تو این شرایط حتی برنز جهانی رو بگیره، کم از طلای المپیک نداشت. به همه دشواریها، سیاستگذاریهای غیرمالی هم کاملا علیه ورزشکارا بود. اینطور گروهی از جوونترهای کشتی در اون مقطع باتوجه به بایکوت شدن دو المپیک، عملا شانس حضور تو این مهمترین تورنمنت ورزشی رو هم از دست دادن.
یکی از بدشانسترینها محمود کدخدایی بود. کدخدایی به گواه خیلی از کارشناسها و کشتیگیرها، کشتیگیر بسیار خوبی بود. به قول خود کشتیگیرها فنبلد و سر بالا. برای اینکه بدونیم چقدر خوب بوده مثلا میشه به این اشاره کرد که یک سال قبل از جهانی ۸۳ که تیم ملی رو برگردوندن، کدخدایی تو مسابقات دانکلف که جزو معتبرترین مسابقات دنیا بود قهرمان شد. نفرات دوم و سوم جهانی ۸۳ تو این مسابقات حاضر بودن. یکیشون به کدخدایی باخت اصلا. البته آرسن فادزائف که قهرمان جهانی ۸۳ شد شانس اول بود ولی خب بههرحال کدخدایی شانس زیادی برای مدال نقره داشت. این فادزائف از سال ۸۳ تا ۸۷ هر دوره قهرمان جهان بود، ۸۸ قهرمان المپیک شد، ۸۹ نقره جهانی گرفت و بعد دو باره دو دورهی متوالی قهرمان جهان شد و یک قهرمانی دیگه تو المپیک ۹۲ آورد. البته این آخری زیر پرچم المپیک بود. آها اینم برای اطلاعتون بگم که سالهای المپیک مسابقات جهانی برگزار نمیشه دیگه.
حالا بگذریم
کدخدایی که از ۱۵ سالگی کشتی میگرفت یهو به خودش اومد دید ۲۵ سالش شده اما به جز چندتا تورنمنت در حد همون دانکلف، تورنمنتی ندیده. باتوجه به استعدادی که داشت خب انتظار میرفت جهانی و المپیک بره و احتمالا شانس مدال داشته باشه اما نشد که بشه. همین شد که تصمیم گرفت کشتی رو که روزهای سیاهی سپری میکرد ببوسه و بذاره کنار. داریم دربارهی اواسط دههی ۶۰ خورشیدی صحبت میکنیم. کشور درگیر جنگ خانمانسوز، زیرساختها نابود، اوضاع اقتصادی خراب. در واقع برای کشوری که مردمش کوپن در دست تو صف روغن و برنج ایستادهن، انتظار کشتی گیر آماده کردن برای مسابقات جهانی، یهکم دور از ذهن به نظر میرسه. تو همچین شرایطی کدخدایی که کار زیادی هم به جز کشتی بلد نبود، یکی دو سالی تلاش کرد کاری دست و پا کنه اما موفق نشد. تو همچین وضعیتی بود که پسر جوان خانوادهی کدخدایی محلهی جوادیه در جنوب تهران رو به همراه برادرش ترک کرد و دنبال سرنوشتش رفت ژاپن.
جنگ نفتکشها
درست همون سالی که مقامات اجازه ندادن کدخدایی به خاطر موی بور و بلند بره مسابقات جهانی، جنگ ایران و عراق وارد مرحلهی تازهای شد. مجموعهای از حملات سنگین علیه کشتیهای تجاری و نفتی طرف مقابل که برای سه سال ادامه داشت، شرایط اقتصادی ایران رو بدتر هم کرد.
خلاصه کشوری که درگیر انقلاب و جنگ بود و قادر به صادارت زیادی نبود با آسیب جدی به بخش مهمی از درآمدهاش مواجه شد. یکی از پیامدای این شرایط، مهاجرت نیروی کار به هر قیمتی بود.
یکی از مقاصد مهم ایرانیها در اون زمان ژاپن بود. البته حضور ایرانیها تو ژاپن تازگی نداشت. اسنادی پیدا شده که از قرن هفتم میلادی یک سری ایرانی تو ژاپن زندگی و کار میکردن.
حالا میگم چرا یکی از مقاصد مهم ایرانیها اون زمان ژاپن بود:
بعد از انقلاب ایران، ژاپن روابطش با تهران رو حفظ کرد. میشه گفت ژاپن یکی از مهمترین دوستان ایران در اون مقطع به حساب میومد. توکیو خیلی هم تلاش کرد که بین ایران و عراق صلح برقرار کنه. مثلا در یک نمونه سال ۱۹۸۵ دولت ژاپن طارق عزیز وزیر خارجهی عراق و اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس ایران رو دعوت کرد توکیو تا دربارهی صلح صحبت کنن که البته در نهایت موفقیتی حاصل نشد.
اونطور که دانشنامهی ایرانیکا مینویسه، سال ۱۹۸۴ ژاپن بیشترین سهم رو از واردات نفت ایران داشته. دههی ۸۰ میلادی یکی از عجیبترین دهههای تاریخ غنی کشور ژاپن به حساب میاد. میگن یکی از بزرگترین حبابهای تاریخ اقتصاد تو این دهه تو اقتصاد ژاپن شکل گرفت و باعث شد دههی ۹۰ میلادی به یکی از تاریکترین دورانها در تاریخ معاصر این کشور تبدیل بشه. البته ژاپن از این بالا پایینا کم نداشته.
چرا ژاپن؟
وقتی محمود کدخدایی و برادرش رسیدن توکیو، این کشور حداقل در ظاهر یکی از بزرگترین اقتصادهای دنیا بود. حدفاصل سالهای ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۹ شاخص بورس توکیو تقریبا ۴ برابر شد. آشناست نه؟ از اونجایی که اقتصاد علمه، میتونید حدس بزنید که چنین رشدی در نهایت به چی ختم شد.
آقا سرتون رو درد نیارم.
ژاپن بهشت بود برای کار کردن. سهام شرکتها میرفت بالا. قراردادهای تجاری با آلمان غربی و چندتا کشور دیگه امضا میشد که معنیش تولید بیشتر بود که معنیش نیاز به نیروی کار بیشتر بود که معنیش علاقهی جوونهای ایرانِ درگیر جنگ به این کشور بود.
جنگ که تموم شد اوضاع تغییر کرد. سه سال بعد از قطعنامهی ۵۹۸ سازمان ملل یعنی تو سال ۱۳۶۹، اولین گروه بزرگ از کارگرهای ایران راهی سرزمین آفتاب تابان شدن. تو این سال و سال ۱۳۷۰ دو قرعهکشی بزرگ در تهران انجام شد و چیزی حدود ۸ هزار نفر از مجموع ۴۰ هزار متقاضی به ژاپن اعزام شدن. ژاپن به دلیل شرایط اقتصادی که داشت میخواست هرچقدر میتونه نیروی کار جمع کنه. هرکس میخواست میتونست وارد این کشور بشه. البته کسایی که وارد کشور میشدن رو از نظر مالی چک میکردن و اگه میدیدن طرف آه در بساط نداره برش میگردوندن.
همین هم شد که خیلیها تو ایران هرچی داشتن پول کردن تا خرج این سفر به سرزمین موعود رو تامین کنن. قانونشون هم این بود که به فرد مجوز کار میدادن نه اقامت. مجوز کار هم طبیعتا زماندار بود اما خیلی از این افراد که مجوز کار داشتن برای پیدا کردن کار به مشکل میخوردن. اینطور بود که صاحبکارها علاقهای به استخدام کارگرهای بدون مهارتی که مجوز کار داشتن نشون نمیدادن چون مجبور بودن طبق حداقلهای قانونی بهشون حقوق بدن که رقم کمی نبود. به همین دلیل صبر میکردن تا مجوز کار، زمانش تموم شه. اینطور میتونستن با حقوق خیلی کمتری، این افراد که حالا کارگر غیرقانونی بودن رو استخدام کنن.
ژاپن تقریبا تو هر بخشی نیروی کار نیاز داشت. بخشای ساختمانی و عمرانی و صنعتی بیشتر از همه. این وسط بخشهای خورد و خوراک و پوشاک هم بزرگ میشدن دیگه. هی آدم وارد کشور میشه و اینا باید یه چیزی بخورن و یه چیزی بپوشن. در نتیجه حتی اگر طرفی که میرفت ژاپن برای کار کردن کار خاصی هم بلد نبود، یه جایی براش کار پیدا میشد اگر زرنگ بود. اونایی هم که کار بلد بودن که خب میرفتن تو جایی که بلد بودن. این وسط یه سری هم بودن فقط دنبال کار بودن و براشون فرقی نداشت.
عجیب نبود که بیشتر کسایی که تو اون دو سال رفتن ژاپن بچههای جنوب شهر تهران و شهرهای محروم بودن. امکاناتی که الان داریم میبینیم اواخر دههی ۶۰ و اوایل دههی ۷۰ بسیار عمیقتر بود. تو خود تهران، جنوب شهر و بخشهایی از بقیه کلانشهرها یه دنیای دیگه بودن و فقر بیداد میکرد. شهرهای محروم هم واقعا زیاد بودن و مردم با استانداردهای بسیار پایینتری فقط زندگی میکردن. فکر میکنم حتی اگر سنتون هم نخوره کامل متوجه میشید فضا چطوری بوده.
اینطوری شد که از جوادیه و خزانه و شابدالعظیم و شرق و غرب و جنوب و شمال کشور جوونهای بیست و چند ساله سرازیر شدن به ژاپن. اونطور که ژاپن رفتههای اون زمان تعریف میکنن بیشتر این آدمها بدون استراحت کار میکردن و فقیرانه زندگی میکردن تا بتونن حداکثر پول ممکن رو بفرستن برای خانوادههاشون. علاوهبر همهی اینها باید به این هم اشاره کنیم که اینا باید با فرهنگ کار ژاپنی هم خو میگرفتن که سختکوشی یکی از خصوصیات مهمشون به شمار میره و بعضی از افرادی که اونجا کار کردن میگن حداقل اون موقع یه رگههایی از خارجی ستیزی و نژادپرستی هم داشتن
این وضعیت خیلی غیرمنطقی هم نیست دیگه. میدیدن یه موقعیت خوبی هست که خانوادههاشون رو از اون وضعیت اقتصادی که داشتن نجات بدن و میخواستن هرجور شده از این فرصت استفاده کنن.
تاریخچهی یاکوزا
این وسط مثل همهی وسطهای دیگه، بودن کسایی که دنبال پول قلمبهی یه شبهی بی دردسر بودن. حالا یا حوصلهی کار کردن نداشتن، یا کاری بلد نبودن و حوصلهی یاد گرفتن و امتحان کردن کار جدید نداشتن یا دنبال این بودن که بشینن یه پولی از آسمونها تالاپ بیفته جلوشون. مسیر اینجور افراد همیشه معلومه به کجاها میرسه دیگه: به کار خلاف.
خلاف تو ژاپن مثل خیلی چیزهای دیگهی این کشور کمتر بررسی شده. شاید در نگاه اول اینطور به نظر بیاد که ژاپنیها زیاد اهل بزهکاری نیستن؛ یا حداقل در مقایسه با بعضی کشورها وضعشون بهتر باشه اما در واقع باید گفت حداقل تو این مقطعی که ما داریم دربارهش صحبت میکنیم اوضاع اینطور نبود.
قمار، سکس و مواد مخدر در تاریخ ژاپن پیشینهی زیادی دارن. اینا مثلثی رو تشکیل میدن که توش پول فراوان هست و خون هم فراوان ریخته میشه. دستکم از قرن ۱۶ میلادی بحث قمار و مواد مخدر در ژاپن جدی بوده. ژاپن اواخر این قرن درگیر جنگ داخلی بود و خب یکی از چیزهایی که جنگ با خودش میاره بدبختیِ مواد مخدره. اول قرن ۱۷ یا دقیقتر بخوام بگم سال ۱۶۰۳ میلادی که جنگ داخلی تموم و ژاپن متحد تشکیل شد، تازه بدبختیهای مرتبط با خلافهای سازماندهی شده شروع شد.
ژاپن اون سالها فئودالی اداره میشد. توکوگاوا ایهیاسو اولین همه کارهی ژاپن متحد بود که هرچند فقط دو سال قدرت دستش بود اما تصمیمهای بسیار تاثیرگذاری گرفت. مثلا سفر به خارج تو دورهی آقایی این آقا ممنوع شد. کسی اگر از خاک ژاپن خارج میشد به هردلیلی، اعدامش میکردن. خارجیها رو هم اخراج کردن. فرقی نداشت طرف کی بود و چی کار میکرد؛ همینکه ژاپنی نبود برای اخراجش کافی بود. به شدت هم با مسیحیت مقابله میشد. این محدودیتها و شرایط دو قرن طول کشیدن و به عقبموندگی شدید ژاپن منجر شدن. اگه علاقهمند هستید میتونید نانکینگ بیپلاس رو بشنوید. در نتیجهی این سیاستها وضعیت فئودالها خراب شد و حدود نیم میلیون نفر از نیروهای نظامی سابق و ساموراییهایی که روی این زمینا کار میکردن بیکار شدن. در مورد سامورایی هم تو اپیزود ابراهیم میرزایی صحبت کردم که میرزایی چیزهای بدی در موردشون میگفت.
این ساموراییهای بیکار رو بهشون میگفتن رونین یعنی سامورایی بدون ارباب. اینا کم کم دوره افتادن تو حاشیهی شهرهای بزرگ، شهرهای کوچیک و روستاها به کار خلاف انجام دادن. دستفروشهای دورهگرد و خلافکارهای خورده پای محلی هم بهشون اضافه شدن. قمار میکردن، دزدی میکردن، زورگیری میکردن، مواد میفروختن و خلاصه هرکاری که یه پولی تو دوران بیکاری براشون داشته باشه انجام میدادن.
اینطوری بود که یکی از پیچیدهترین، خطرناکترین و قدیمیترین سازمانهای بزهکاری جهان متولد شد: یاکوزا
میتونم اینجا توصیه کنم برید یکی از فیلمهای کمتر دیده شده استاد آکیرا کوروساوا به اسم فرشته مست رو ببینید. این فیلم در ژانر یاکوزا ساخته شده؛ یعنی مثل فیلم از ژانر وسترن آمریکایی یا دفاع مقدس ایرانی، ژانر داریم تو ژاپن به اسم یاکوزا. یه چیزایی از فضا دستتون میاد.
یاکوزا برای چند قرن در ژاپن فعالیت کرد. بزرگ و بزرگتر شدن. کم کم قدرت گرفتن و در شرایطی که دولت مرکزی ژاپن زور چندانی نداشت تونستن برای خودشون جایگاه غیرقابل نفوذی بسازن.
هرخلافی تو این چند صدسال تو ژاپن انجام شده و میشه یه سرش دست یاکوزاست. این گروهها تو دههی ۶۰ میلادی به اوج قدرتشون رسیدن و تو دورهای که ما داریم داستانش رو تعریف میکنیم یعنی حدود دههی ۸۰ و ۹۰ میلادی هنوز تو اوج قدرتشون بودن.
یادتون باشه گفتم اقتصاد ژاپن تو اون مقطع یه حباب عجیبی داشت؛ هیچی به اندازهی اقتصاد روی بحثهای خلافکاری تاثیر نمیذاره. اقتصاد بد باشه یه سری آدم میرن سراغ خلاف، اقتصاد خوب هم باشه یه سری آدم پول دستشونه و میرن دنبال عیاشی و در نتیجه تقاضا میره بالا و در نتیجه عرضه هم باید زیاد بشه.
وسوسهی مال دنیا!
پولی که تو کسبوکار یاکوزا بود برای بعضی از ایرانیها هم جذاب بود. محمود کدخدایی یه دو سالی اونجا از طریق یکی از دوستاش مربی یه باشگاه کشتی میشه. همونطور که اول اپیزود گفتم کشتیگیر خیلی خوبی بود که با کشتیگیرهای خوبی تمرین کرده بود. سرمربی تیم ملی هم که اون زمان منصور برزگر بود در نتیجه چیزهای زیادی بلد بود از کشتی.
محمود کدخدایی یه مدت مربیگری کرد اما دید که نه نمیشه. حقوق یه مربی معمولی کشتی تو ژاپنِ شروع دههی ۹۰ اونقدری نبود که ارزش چند هزار کیلومتر دوری از خانواده و زندگی تو شرایط سخت رو داشته باشه. محمود کسی نبود که برگرده و بگه آقا اشتباه کردم. میشه گفت با تقریب خوبی تمام کسایی که رفته بودن این اخلاق رو نداشتن که پا پس بکشن و به قول معروف کم بیارن. تو راه و رسمی که کدخدایی یاد گرفته بود، بچه پایین شهر کم نمیاورد.
اینطوری بود که کم کم خلافهای کوچیک شروع شدن. خیابونهای شهرهای بزرگ ژاپن رو یاکوزا اداره میکرد. هر خلافی قرار بود انجام بشه باید از کانال مافیای ژاپن عبور میکرد و طبیعتا یه سهمی به رئیس بخشی که قرار بود توش کار انجام بشه پرداخت میشد. در نتیجه هرکسی منجمله کدخدایی اگر میخواست خلافی بکنه یه جورایی به یاکوزا وصل میشد. حالا با چند دست رابطه. یه چیز جالب هم براتون بگم. تو این سطح از جرایم سازمان یافته، معمولا یه سری ساخت و پاخت هم با ماموران قانون وجود داره و اگه میزان جرم و جنایت از یه حدی بالاتر بره، برای هر دو طرف بد میشه. پس در عین بی قانونی، رئیس مافیا باید کاری نکنه که امنیت ظاهری از بین رفته به نظر بیاد. حتی میگن یاکوزا دلیلیه که خطری توریست خارجی رو تو ژاپن تهدید نمیکنه چون قلمروبندی شدن و کسی جرات نداره تو این قلمروها مثلا کیف قاپی یا زورگیری کنه.
عرض میکردم.
محمود کدخدایی و برادرش در ژاپن شروع میکنن به کار تو رستوران. یه سری دوست پیدا کرده بودن که اینا تو رستوران کار میکردن و اینا رو هم با خودشون برده بودن سر کار. دقیق نمیدونیم چی کار میکردن اما خب خیلی حدس زدنش هم سخت نیست دیگه. کار تو رستوران اونقدر متنوع نیست. رستورانها همیشه در طول تاریخ محلهای بسیار مناسبی بودن برای پوشش کارهای خلاف و بیشتر خرید و فروش مواد و امثالهم. این دوره همون دورهایه که علاوهبر کدخدایی ایرانیهای دیگهای هم تو ژاپن شروع کرده بودن به فروختن مواد مخدر. کار سختی نبود. یاکوزا مواد رو میرسوند، اینا میفروختن، درصد رئیس و نوچههاش رو میدادن و باقیش رو میزدن به جیب. هرچند این وسط بودن کسایی که میخواستن زرنگی کنن و سهم یاکوزا رو ندن اما در نهایت کارشون به ته اقیانوس و لای سیمانهای ساختمونهای درحال ساخت ختم میشد.
اونطور که رسانههای ژاپنی مینویسن کدخدایی مثل خیلی از ایرانیهایی که تو این کشور تو کار خلاف بودن، شروع میکنه به فروختن حشیش. اگه لازمه منبر برم که حشیش دقیقا چیه باید بگم ماری جوانا و شاهدونه رو احتمالا شنیده باشید. اگه به سادهترین شکل بخوام مسئله رو تعریف کنم باید بگم ماری جوانا میشه برگ گیاه شاهدونه و حشیش میشه گلش. در کل حشیش از ارزانترین نوع مواد مخدر به شمار میره. به همین دلیل هم طرفدارای خاص خودش رو داره. حالا خیلی بحثی نیست که دلمون بخواد بازش کنیم. زیاد درگیرش نشیم.
همزمان یه گروه از ایرانیا تو ناگویا و توکیو شروع کرده بودن به فروختن کارت تلفنی تقلبی. هنوز کارت تلفنها چیپست و اینا نداشت و یه گروهی از ایرانیا تونسته بودن کارتایی بزنن که میشد بهجای کارت واقعی قالب کرد به ملت از همه جا بی خبر. میگن اینقدر زیاد شد این کارتا که پلیس ژاپن مجبور شد چند نفر ایرانی رو بازداشت کنه و این شبکهای که ساخته بودن رو بههم بزنه.
پایان ماه عصل اقتصادی و آغاز بحران
همین دورهها بود که محمود کدخدایی کارش رو تو خیابونهای ناگویا، توکیو و یکی دو شهر دیگه شروع کرد. حشیش، مخدر اصلی بود که تو خیابونها فروخته میشد. تو اژدهایی که جغرافیای ژاپن تو اقیانوس آرام باشه، ناگویا میشه شکمِ اژدها. متروپولیتنش الان ده میلیون نفر جمعیت داره و محل تولد کاراکتر گودزیلاست. بندر بسیار مهمی داره و البته شهر صنعتی هم به شمار میره.
چند سال بعد روزنامهی روتلند هرالد آمریکا تو شمارهی ۱۶ نوامبر ۲۰۰۴ مصادف با ۲۶ آبان ۸۳ش نوشت، کدخدایی تو دههی ۹۰ میلادی شبکهای متشکل از حدود هزار ایرانی تشکیل میده. اینجا یه لحظه مکث کنید. تصور کنید که روزنامهی آمریکایی احتمالا با ترجمهی خبری از رسانهای مهم تو ژاپن، داره تعریف میکنه که ملیپوش سابق ایرانی که امید مدال المپیکش میرفت برای کار به کشور ژاپن رفته، باندی با هزار نفر آدم تشکیل داده و داره مواد میفروشه. زمان؟ آخرین سال ریاست جمهوری خاتمی یعنی همون دورهای که ایران وارد لیست محور شرارت آمریکا شد.
عرض میکردم.
اوضاع کار تو ژاپن، تو دههی ۸۰ خیلی خوب بود. بعد حباب اقتصاد این کشور ترکید و دههی ۹۰ تبدیل شد به یکی از سیاهترین مقاطع تاریخ معاصر این کشور.
ترکیدن حباب اقتصاد ژاپن مساوی شد با از دست رفتن مشاغل. طبیعی بود که اولین قربانیهای این حذف مشاغل کارگرهای خارجی منجمله ایرانیها بودن. یه گروه از ایرانیها خب قبل از این برگشته بودن. یه گروه دیگه هم پولهاشون رو فرستاده بودن ایران و وقتی دیدن هوا پسه سریع جمع کردن و برگشتن. یه گروهی هم تونستن شغلهاشون رو حفظ کنن و خلاصه با هر بدبختی که بود تو ژاپن موندنی شدن.
95 درصد ایرانیها از ژاپن در نهایت دیپورت شدن یا خودشون خارج شدن. پنج درصد باقیمانده افرادی بودن که یا با زن ژاپنی ازدواج کردن و یا اونقد کارگر ماهری بودن که کارفرما به خودش سختی داده و رفته براشون ویزا گرفته تا شهروند این کشور بشن. یک سری بچهی ایرانی ژاپنی هم با چنین وضعیتی به دنیا اومدن که البته اونطور که من دیدم هیچکدوم معروف نشدن. ایرانی-ژاپنی معروف متعلق به اون دوره داریم اما داستانشون طور دیگهایه.
یکیش یو درویش بازیکن بیسبال و یکی دیگه مِی جی خوانندهی ژاپنی متولد ۱۹۸۸ که البته مادرش ایرانیه. داستان خندهداریم داره. مادر این دختر به دلیل بدنامی ایرانیها تو ژاپن تا سالها بهش نمیگفت که اصالتا ایرانیه و به جاش گفته بود اصالت آمریکایی داره. بعدها وقتی این دختر متوجه اصالت ایرانیش میشه خوشش میاد و حتی عاشق گوگوش و افشین میشه. همون افشین که آهای بی وفا دیگه دوستم نداری رو خوندهها. اسم زمان تولدش هم چیز دیگهای بود و اون جی اسم هنریش رو از جمیله برداشت. خیلی هم دوست داره تو ایران کنسرت برگزار کنه.
ماندن به هر قیمت
گروه دیگهای هم بودن که نمیتونستن یا نمیخواستن برگردن. بیشتر آدمهای این شکلی یا بهتر بگیم تقریبا همهشون رفتن سراغ کارهای خلاف. دولت ژاپن هم که میدید اوضاع اقتصادی خرابه و گروه بزرگی از مهاجرها افتادن به کارهای خلاف، شروع کرد به دیپورت کردن مهاجرها. مهلت ویزاها تموم شده بود و هرکس رو میگرفتن سریع مینداختن تو هواپیما و نخود نخود هرکه رود خانهی خود. البته این مرحله، خیلی سریع اتفاق نیفتاد و از اونجا که این افراد برای تو ژاپن موندن میجنگیدن، خیلی طول کشید تا بتونن همهشون رو گیر بیندازن و دیپورت کنن. به عنوان آسیبشناسی باید این رو هم در نظر بگیریم که خیلیهاشون با امید و نیروی جوانی به ژاپن رفتن و در حالی برگشتن که پژمرده و معتاد بودن. نقش امثال کدخدایی هم تو این موضوع، کمرنگ نبود.
اونطور که روزنامهی روتلند هرالد تو همون گزارشی که عرض کردم مینویسه، محمود کدخدایی اینایی که مهلت ویزاهاشون تموم شده بوده رو میگرفته زیر پر و بالش. پر و بال که البته چی بگم؛ منظور همون شبکهی قاچاق مواد مخدره. دقیق مشخص نیست چطوری اما این شبکه به سرشاخههای بینالمللی هم متصل میشه. از کشورهای همسایه و حتی کشورهای این سمت دنیا و از طریق اقیانوس یا هواپیما، مخدر و بهخصوص حشیش قاچاق میکردن ژاپن و اونجا میفروختن به مردم. مردمی که بعد از یه دورهی ماه عسل اقتصادی روزهای تلخ و عجیبی رو سپری میکردن.
یه مدتی که دقیق نمیشه گفت چقدر اوضاع همینطور پیش رفت. از کشورهای مختلف و مشخصا از جزیرههای وسط اقیانوس آرام مخدر وارد ژاپن میشد و تو خیابونها فروخته میشد. قبل از یازده سپتامبر خیلی راحتتر بود این کار از طریق هواپیما و حتی وجود یه بندر بسیار شلوغ هم، خودش میتونست بهشت قاچاقچیا باشه.
حالا البته اینطوری هم نبود که اینا شماره یک باشن و فقط این باند باشه که مواد میفروشه نه اتفاقا یاکوزا یکی از کسبوکارهای اصلیش همین بود. قاعده هم اینه که همچین کسبوکار پرمایهای رو با کسی شریک نمیشدن اما خب باند ایرانیها هم میجنگید و بخشی از بازار رو تصاحب کرده بود. کدخدایی بعد از مدتی چندتا پاس جعلی درست کرد و تونست بیاد ایران و برگرده. به جز ایران احتمالا به کشورهای دیگهای هم سفر میکرد. هدف از این سفرها دقیق مشخص نیست اما احتمالا به کسبوکار مرتبط بوده باشن.
شبکهی محمود کدخدایی کم کم بزرگ شد. اونقدر بزرگ شد که خشونت دیگه بخش لاجرم کار بود؛ لاجرم از این نظر که بالاخره کسبوکار خلاف هرچقدر بزرگتر باشه نگه داشتنش و مدیریتش سختتر میشه دیگه. همین دوران بود که یک لقب مشهور تو رسانههای ژاپن و شرق آسیا متولد شد: سلطان وحشت
رقابت با یاکوزا؟
اوضاع به یه جایی میرسه که کدخدایی به یکی از رقبای یاکوزا تبدیل میشه. گزارشهایی هست تو روزنامههای دههی ۸۰ ایران که میگن یاکوزا هم حتی از کدخدایی و باندش میترسیدن. نمیشه این گزارشها رو تایید یا رد کرد. خود کدخدایی بعدها که به وقتش مفصل میگم همهی این گزارشها رو رد کرد ولی خب کی میاد بگه بله یاکوزا از من میترسید؟ گفتم که یاکوزا چند قرن سابقه داره تو ژاپن و یه سازمان پیچیده و مخوف بزهکاریه. منطق میگه که اینا نباید از کسی بترسن اما خب این گزارشها میگن که میترسیدن.
به هر حال اونها هم باید برای بقا یک جاهایی دست به ریسک نمیزدن و سعی میکردن مدارا کنن. هرچند این رو هم باید گفت که چند نفر از اونایی که اون زمان ژاپن بودن هم میگن که دربارهی این ماجرا تو رسانهها بزرگنمایی شده. میگن اینکه یاکوزا مثلا از کدخدایی میترسیده، اینطوری نبوده و حتی این لقب سلطان وحشت هم خیلی بزرگنمایی داره. میشه هم ماجرا رو به چشم بیگانههراسی دید. یاکوزای ژاپنی برای فرد ژاپنی هرچی که باشه، هموطنشه. یکی از هفت هزار کیلومتر اونورتر بیاد و مافیا تشکیل بده، طبیعتا ترسناکتره.
یکی از این افراد هم به من گفت که ما چیزی به عنوان یاکوزای ایرانی نداریم. دلیلش هم این بود که یاکوزا نژادپرست و به شکل افراطی ناسیونالیستن. اصلا خارجی راه نمیدن تو سیستمشون حالا میخواد ایرانی باشه یا مال هرکشور دیگهای.
طبق اون گزارش روزنامهی روتلند هرالد که چند بار دیگه هم بهش اشاره کردم، ایرانیهایی که مدت ویزاشون تموم میشد و برای باند کدخدایی کار میکردن از یه جایی به بعد دیگه نمیتونستن دستورات رو اجرا نکنن. اگر چون و چرا میکردن سر و کارشون با قمه بود و آدمهای گردن کلفت باند. لقب سلطان وحشت از دل همین ماجراها و توسط روزنامههای ژاپنی ساخته شد.
حسین آدیداس، اکبر یوکوهاما و اوضاع بحرانی
سال ۱۹۹۸ میلادی اوضاع اقلیت خلافکار ایرانی تو ژاپن دیگه خیلی خراب شد. اونطور که روزنامهی جام جم چند سال بعد تو صفحهی حوادث ۴ آذر ۱۳۸۱ش مینویسه، اوایل سال ۱۹۹۸ حسین آدیداس و اکبر یوکوهاما باهم درگیر میشن. اینکه این دو نفر حالا کی بودن جای بحثش اینجا نیست فقط در همین حد بگم که داستان زندگیشون از یه جایی به بعد کپی کدخدایی بوده.
میگن اکبر یوکوهاما که یه لقب دیگهش اکبر لره بوده زنش اهل کلمبیا بوده و وصل بوده به شبکهی قاچاق کوکایین از این کشور. حسین آدیداس که گویا یه مقطعی برگشته بوده ایران، دوباره برمیگرده ژاپن. معلوم نیست چرا و سر چی اما با اکبر یوکوهاما وارد درگیری میشه. به قول ارازل و اوباش «میرن بالا سر هم» و این وسط آدیداس کشته میشه. کدخدایی البته نقشی نداشته تو این قتل اما خب پلیس که میاد سراغ یه پرونده، باقی پروندهها هم رو میشن دیگه. در نتیجه کدخدایی هم یه پاس اروپایی جور میکنه و از ژاپن میره تایلند و از تایلند میره اسپانیا.
یک سال بعد که آبا از آسیاب میفته دوباره از طریق تایلند برمیگرده به ژاپن و زندگی قبلی رو از سر میگیره.
اینطرف تو ایران و اواخر سال ۸۰ خورشیدی کم کم یه سری از کسایی که از ژاپن برگشته بودن رفتن دادگاه و از محمود کدخدایی شکایت کردن. حواسمون باشه که کدخدایی این مقطع هنوز ساکن ژاپنه و این شکایتها تو ایران ثبت شدن. این شکایتها دربارهی اخاذی، زورگیری، دزدی، ضرب و شتم و حتی قطع عضو بود. مثلا موردی بود که طرف شکایت کرده بود اینا گوش منو بریدن تو ژاپن سر پول. شاید در نگاه اول این ادعا اغراقآمیز باشه اما اینطور نیست. مثلا تو ورامین یه بنده خدایی بود بهش میگفتن غلام گوشبر. سمت محل ما، سلسبیل هم رفت و آمد داشت اتفاقا. گوشبر هم لقبش نبود کارش بود. برای اخازی و زورگیری و اینا گوش میبرید. سال ۹۱گرفتنش و از سرنوشتش خبری نیست. اون دوره که عصر بلوتوث بود، یه فیلمی دست به دست میشد بهش میگفتن بلوتوث سیاه فیلم یه درگیری ناجور این غلام گوشبر بود که برای اسم در کردن خودش پخش کرده بود.
حالا بگذریم.
عرض میکردم.
اولین بازداشت
پروندهای تشکیل شد تو دادگاه ایران که توش چند ده شکایت بود از محمود کدخدایی و آدمهایی که براش تو ژاپن کار میکردن. هم زمان خود کدخدایی تو ژاپن به کسبوکارش مشغول بود و خب طبیعتا سخت بود برای یه پروندهی این شکلی پلیس بینالملل رو بندازن دنبالش. پرونده همینطور داشت چاق و چاقتر میشد که سلطان وحشت به دام افتاد. یادتون باشه گفتم که کدخدایی به ایران و کشورهای دیگه رفت و آمد میکرد و اونطور که روزنامههای آمریکایی و ژاپنی میگن پاسپورت و هویتش جعلی بوده. پلیس فرودگاه از طریق رابطهایی که شاکیای پرونده تو ژاپن داشتن آمار این رفت و آمدها رو میگیره و تو یکی از همین آمدها، کدخدایی رو تو فرودگاه بازداشت میکنه.
تو جریان این بازداشت کدخدایی قبول میکنه که تو اخاذیها و کارهای اینطوری که تو پرونده هست دست داشته. البته چون به جزییات پرونده نمیتونیم دسترسی داشته باشیم نمیدونیم که همهی اتهامها رو قبول کرده یا فقط بخشی رو اما خب میدونیم که قبول کرده گناهکاره. قاضی قرار بازداشت صادر میکنه و میگه که اگه میخوای تا زمان دادگاه و رسیدگی به پرونده زندان نری باید ۵۰۰ میلیون تومن وثیقه بذاری. دقت کنید داریم دربارهی ۲۰ سال پیش صحبت میکنیما.
اون زمان سکه تو بازار رسمی ۶۰ هزار و ۸۲۰ تومن بود. دلار هم زیر هزار تومن بود. یعنی میخوام بگم درسته که پرونده شاکی زیاد داشت و شکایتها هم از وجود خشونت و آسیبهای جدی خبر میدادن اما وثیقهی ۵۰۰ میلیون تومنی تو سال ۱۳۸۰ خورشیدی هم غیرمنطقی نبود. آدمهای کمی میتونستن همچین وثیقهای جور کنن و منطقی نبود که وثیقهای در این حد بذاری و فرار کنی بری تا ضبط بشه. حالا علمی نیست این کار ولی مثلا یه ضرب و تقسیم کنیم این وثیقه حدود ۸ هزار و ۲۰۰ برابر قیمت یه سکه بوده. با قیمت سکهی حدود ۱۰ میلیون تومن الان این عدد میشه ۸۲ میلیارد تومن.
حالا بگذریم.
کدخدایی این وثیقه رو جور میکنه، نمیره زندان و خیلی شیک و مجلسی از کشور خارج میشه.
یکی از جاهایی که آدم به تکذیبیههای سالها بعد ایشون شک میکنه همینجاست. چندتا تا سوال هست: یکی اینکه چطور یه آدم معمولی که قبل رفتن از کشور آه نداشته که با ناله سودا کنه و تو ژاپن هم به گفتهی خودش فقط وسوسه شده و پاش لرزیده میتونه همچین وثیقهای جور کنه؟ سوال بعدی هم اینه که چطوری تونسته از قید همچین وثیقهای بگذره و از کشور خارج بشه؟ مال خودش بوده؟ مال کسی بوده؟ در هر دو صورت یه آدم معمولی که نباید از چنین رقم سنگینی بگذره.
انقلاب موبایلی!
این زمان یه انقلابی هم تو فروش مواد مخدر تو خیابونهای ژاپن ایجاد میشه که کار ایرانیها بوده. کتابی هست به نام Yakuza: Japan’s Criminal Underworld. یاکوزا: دنیای خلافکاری زیرزمینی ژاپن. ترجمهی فارسی فکر میکنم نداره. David E. Kaplan, Alec Dubro نویسندههای کتاب نقل میکنن که از یه مقطعی به بعد ایرانیها تو فروش مواد مخدر زرنگتر از قبل میشن. خرید و فروش تو خیابون خب ریسک زیادی داشته. اینا میان موبایل میخرن.
بعد به جای اینکه مواد دست بگیرن تو خیابون، میرفتن دنبال مشتری مواد تو پارکها و جاهای دیگه. شماره موبایلشون رو میدادن به مشتری و میگفتن مثلا نیم ساعت دیگه زنگ بزن. شماره طرف رو هم میگرفتن و ذخیره میکردن. بعد خط خودشون رو دایورت میکردن رو یه خط مادر که همهی خطها روش دایورت میشده. مشتری زنگ میزده، سفارش میداده و یه تیم دیگه میبردن سفارش رو تحویل میدادن. کتاب میگه به اونی که تحویل میداد کار رو میگفتن موشی موشی. موشی موشی یه تیکه کلام ژاپنیه تو اول مکالمههای تلفنی. تلفن رو برمیدارن جای سلام چطوری میگن موشی موشی.
حالا این وسط اونی که شماره رد و بدل کرده بود با مشتری از روی هر تماس یه درصدی میگرفت با ریسک بسیار بسیار پایینتر از فروش مواد تو خیابون. بعد از یه مدت خط این دوستان ارزش زیادی پیدا کرد. آقایی به نام پژمان که اون زمان ژاپن زندگی کرده میگه تعداد مشتریهایی که هر خط داشته رو ضربدر ۹ هزار میکردن، ضربدر تعداد زنگی که هر روز میخوره میکردن و این میشده قیمت اون خط. عدد فضایه. مثلا همین آقا میگه که خط محمود کدخدایی ۳۰۰ هزار دلار میارزیده اون موقع.
مثلا سال ۱۳۹۵ یکی رو تو فرودگاه ایران بازداشت کردن به اسم رسول یاکوزا که خلافکار سابقهداری بود تو ژاپن و پلیس بینالملل دنبالش بود. این خط یکی رو تو ژاپن ۴ میلیارد تومن خریده بود بعد که طرف مشتریهای خطش رو دوباره قاپ زده بود باهاش درگیر شده بود و تو این درگیری اون طرف کشته شده بود. دقت کنید سال ۹۵ خط رو از طرف خریده بود ۴ میلیارد تومن نقد. چون احتمالا نمیشد از سیستم بانکی برای این کار کمک گرفت.
از بحث اصلی دور نشیم.
دادگاه ایران تو آبان ۱۳۸۱ رسیدگی به این پرونده رو بدون حضور متهم – مجرم شروع میکنه. اونطور که گزارش صفحهی حوادث روزنامهی ایران در تاریخ ۵ آذر ۸۱ مینویسه جعفر صابری، قاضی دادگاه در یکی از جلسههای رسیدگی به پرونده میگه که تا قبل ظهور پدیدهای به نام محمود کدخدایی در شهر ناگویا، آمار جرم و جنایت اونجا کم بوده ولی وقتی این آقا میره اونجا، جرم و جنایت شهر رو فرامیگیره. صحت این ادعا رو نمیشه ثابت کرد. این رو میدونیم که الان میزان جرم و جنایت تو ناگویا به نسبت خیلی آمار کمی داره و اینم میدونیم که اوضاع ایرانیها تو شهر ناگویا خیلی خراب بوده و هست.
اولین رای
همونطور که گفتم نمیشه اینها رو به شخص محمود کدخدایی مرتبط دونست اما خب این شرایطیه که بوده و هنوز هم هست. این مصاحبهها هم بخشی از مستند مهرآباد ناریتا بودن که توصیه میکنم ببینیدش.
سال ۲۰۱۴ هم یه مقام پلیس ژاپن به فرانس ۲۴ گفت که تا اون مقطع ۵۰۰ نفر ایرانی تو زندانهای ژاپن زندانی بودن که جرم بیشترشون به مواد مخدر مربوط میشه. آمار بهروزتری موجود نیست.
خلاصه
دادگاه یه چند وقتی شکایتها و مدارک رو بررسی میکنه و آخرای آبان ۸۱ کدخدایی رو محکوم میکنه به ۱۰ سال حبس که بعضی روزنامهها نوشته بودن تعزیریه، ۷۴ ضربه شلاق و پرداخت دیه به کسایی که آسیب دیده بودن. این رای اما پایان ماجرای سلطان وحشت نبود.
تو بخش دیگهای از گزارش ۴ آذر ۸۱ روزنامهی جام جم ماجرایی نقل شده که کدخدایی بعدها این رو هم تکذیب کرد اما نویسندهی این روزنامه گزارشش رو از روند دادگاه تهیه کرده و در واقع اطلاعات موجود در این گزارش از پرونده استخراج شدن؛ یا حداقل ما به صداقت همکارمون ایمان داریم و معتقدیم به وظیفهی حرفهایش عمل و همین کار رو کرده.
با بازگشت محمود به ژاپن، اعضای باند که از راه دور تحت کنترل وی قرار داشتند بلافاصله دیسکو «لاکاورنا» و دیسکو «لتی اندارا» را به صورت دربستی کرایه میکنند تا بازگشت وی را جشن بگیرند. در این جلسه افراد شبکه با قرار دادن میلیونها ین در داخل پاکتها، ورود سلطان را خوش آمد میگویند. خسرو – الف در سال ۲۰۰۱ حدود ۴۰ میلیون ین از محمود ک طلبکار بود و «سلطان وحشت» برای آن که این مبلغ را به خسرو نپردازد و بقیه دارایی او را نیز تصاحب کند، نقشه ماهرانهای طراحی کرد و با قرار دادن ۸۰۰ گرم مواد مخدر از نوع شابو (سنگ یا شیشه) به ارزش سه میلیون و ۷۰۰ هزار ین در یک صندوق امانت در محله ناکانو در شهر توکیو از خسرو خواست تا این مواد را پس از دریافت در اختیار فردی که مشخصاتش اعلام خواهد شد، قرار دهد. سپس در پی این ماجرا وی فروش مواد مخدر توسط خسرو را به پلیس ژاپن گزارش کرد و پلیس نیز او را دستگیر و به ۱۵ سال زندان محکوم کرد. ساعتی پس از این دستگیری، خانه خسرو غارت شده و حدود ۴۵ میلیون ین از اموال منزل و پول نقد خسرو از سوی محمود ک به غارت رفت. خسرو پس از بازداشت وقتی متوجه میشود در دام توطئه محمود گرفتار شده است، تصمیم میگیرد اطلاعات خود را در اختیار پلیس ژاپن قرار دهد. با اطلاع محمود از این ماجرا، وی با پرداخت ۱۰ میلیون ین به فردی به نام «دویی» رهبر یاکوزاهای شین جیکو و با اعمال نفوذ در اداره پلیس، ترتیبی میدهد تا خسرو را برای چکاپ قلب به بیمارستان منتقل کنند و با هماهنگی قبلی وقتی خسرو فرار میکند از سوی عوامل دویی در حد مرگ کتک میخورد که در ادامه دستگیر میشود و به علت شدت جراحات وارده در بازداشتگاه محله ناکانو جان خود را از دست میدهد.
گفتم کدخدایی بعدا تو تلویزیون ایران تو برنامهی خط قرمز شبکهی دو همهی اینها رو تکذیب کرد.
حالا دیگه الله اعلم
زندان در ژاپن
تو همین مقطع بود که اینترپل به درخواست ایران و ژاپن دنبال کدخدایی بود. ۴ اکتبر ۲۰۰۴ یا به عبارت دیگه ۱۳ مهر ۱۳۸۳ پلیس ژاپن محمود کدخدایی رو درحالی بازداشت میکنه که دو کیلو رزین شاهدانه همراهش بود. این بسته از نپال وارد ژاپن شده بود و اونطور که روزنامهی ماینیچی ژاپن مینویسه تو نوار کاست هم جاساز شده بود. رزین شاهدانه هم یه جورایی پایه و اساس وید و چیزهایی از این خانوادهست. پادکست دایجست یه قسمت به اسم ماری جوانا داره که به طور مفصل موضوع رو باز میکنه و شنیدنش خالی از لطف نیست.
اینکه پلیس ژاپن چطوری خبر دار میشه و دقیقا همون موقعی که کدخدایی رفته بوده بسته رو از رستوران محل ترانزیت اون ماجرا تحویل بگیره سر میرسه تو گزارش روزنامهها و بقیهی رسانهها نیست. خود کدخدایی میگه یه سری دست پنهان بودن ولی خب اگه یادمون بیاد که چند دقیقه پیش بخشی از گزارشی رو شنیدیم دربارهی اینکه چطوری برای یه بابای دیگهای پاپوش دوخته بودن و پلیس طرف رو گرفته بود، این دستهای پنهان همچین پنهان هم نیستن انگار.
کدخدایی میره دادگاه و به جرم قاچاق مواد مخدر و جعل مدارک شناسایی مثل پاسپورت و اینا ۶ سال و ۲ ماه حبس میگیره. اینم نکتهی جالبیه که یا واقعا همهی این گزارشها ساختهی ذهن روزنامههای ایران و ژاپن بوده یا دستگاه قضایی ژاپن نتونسته ثابت کنه کدخدایی یه سازمان هزار نفری از خلافکارها رو مدیریت میکرده و یه پرونده به قطر درخت صنوبر داره.
کدخدایی تو ژاپن میفته زندان. ۶ سال و ۲ ماه حبسش رو هم میکشه اما دیگه آزاد نمیشه. دولت ژاپن که از وضعیت بزهکاری تو این کشور خسته بوده عملا، تصمیم میگیره کدخدایی رو هم مثل بقیهی مهاجرهای غیرقانونی که مهلت ویزاشون تموم شده بوده، دیپورت کنه ایران. روش دیپورت هم اینطوری بوده که طرف رو تحتالحفظ میبردن تو هواپیما. اونجا پرواز به سمت کشور مقصد و مستقیم تحویل مقامات امنیتی و تمام. همین سیکل برای کدخدایی هم طی میشه. سوار هواپیماش میکنن و تو فرودگاه امام تحویل مقامات ایرانی میدن.
اینجوری میشه که محمود کدخدایی یا اونطور که رسانهها بهش لقب داده بودن سلطان وحشت میفته پشت میلههای زندان و دیگه هیچوقت شانس خروج از ایران و بازگشت به سرزمین آفتاب تابان رو پیدا نمیکنه.
متاسفانه دربارهی جزییات محکومیتش گزارش معتبری در دسترس نیست. تنها چیزی که میدونیم اینه که چهار سال بعد اینکه برگشت ایران تو برنامهی ورزش از نگاه دوی شبکهی دو شرکت کرد.
محمود کدخدایی بعد آزادی از زندان به زندگی کردن مثل یک شهروند عادی برمیگرده. آخرین خبرها ازش اینه که یه مغازه فروش سیسمونی داشته تو تهران و دیگه خبری از کارهای خلاف یا به قول خودش وسوسهی مال دنیا نیست.
سال ۱۳۸۸ وقتی هنوز تو ژاپن بود حسن فتحی با نگاهی به کارکاتر کدخدایی فیلمی ساخت به نام کیفر.
همونطور که گفتم گروهی از ایرانیهای ساکن ژاپن در اون مقطع حرفهای کدخدایی دربارهی اینکه رسانهها دربارهش بزرگنمایی کردن و براش لقبهایی مثل سلطان وحشت ساختن که برازندهش نبوده رو تایید میکنن. در طرف دیگه رسانههای ایرانی و غیر ایرانی میگن گزارشهاشون براساس مستندات دادگاه تهیه شدن و ما هم سعی کردیم فقط به رسانههای معتبر رجوع کنیم. این بین هیچ قضاوتی هم نداریم و تلاش کردیم بیشتر روایتگر زندگی حیرت انگیز محمود کدخدایی باشیم.
چند سال پیش، خودش یا حالا دوستدارانش صفحهی فیسبوکی براش ساخته بودن و عکسهای دورهی کشتیش رو میذاشتن. دهها عکس تو این صفحه وجود داره که همگی تو یک روز، تو فوریهی 2016 آپلود شدن. دیگه هم فعالیتی اونجا نداشته. تو بیوی این صفحهی فیسبوک نوشته شده: سال61 سال ظهور محمود کدخدائی است. وی با فتح 2 مدال طلا آن هم در طول یک ماه نام خود را به عنوان درخشانترین و موفقترین کشتیگیر ایران به ثبت رساند!
این بیوگرافی کوتاه هم مثل روایت کدخدایی از زندگی در ژاپن بسیار دور از واقعیت به نظر میرسه.
سلام ، من سی سال هست تو ژاپن هستم. و اینجا رستوران کوچکی دارم. محمود وبرادر بزرگش حسین رو هم خوب میشناسم.
چیزهایی که در مورد خلافکاریهای این دو برادر بخصوص محمود کدخدایی گفته شده خیلی خیلی اندک هست. محمود در کار قاچاق مواد مخدر و دزدی و زورگیری شهره بود و شما هم با این مقالات ایشان را تطهیر نکنید.
آبروی یه کشور رو بردن. و علمی ترین پلیس دنیا رو ژاپن داره ، کسی رو بدون دلیل و مدرک زندان نمی کنن.
چرا این شخص با این حجم خلاف قصاص نشد؟؟
سلام
حقیقت اینه که جزییات پرونده در دسترس عموم نیست و نمیشه روند دقیق رسیدگی رو بررسی کرد. برای بررسی خروجی رای دادگاه باید پرونده رو دقیق بررسی کرد.
خوش بحالشون کاش منم بتونم برم ژاپن :-:
این آدم بیشتر ازاینا جنایت کرده کارش به جز موادمخدر آدم فروشی و باجگیری با چندتا لاشخور امثال خودش بوده ۸سال ژاپن بودم خوب میشناسمشون برادر منو که گرفتن دوروز بعدش بهم زنگ زد حرفش این بود که تلفن داداشتو میخوام اینا یه کارشونم این بود که وقتی هرکسی رو میفروختن بعداز دستگیری طرف میرفتن هم خونه طرفو خالی میکردن هم تلفنشو باز میکردن اما ازاینجا میسوخت که همون شب اول هرچی تو خونه بودو خودم رفتم برداشتم فرداشم تلفنو از دفتر دوکومو باز کردم همون دفاتر همراه اول ژاپنه.خلاصه اینکه یکسال دنبالم میگشت دریغ از اینکه ۴تا ایستگاه فاصلمون بود محل زندگیمون
این آدم کثیف تر از این حرفاس یه بار هم یادم تازه اومده بود ژاپن ببخشید سر خوردن عن با اکبر لره شرط بندی کرد که اگر بخوره 1 میلیون ین بگیره
در عین ناباوری عنو برداشت و خورد حال آدم ازش بهم می خوره
ولی پولو برد نمی دونم پول چقدر ارزش داره که آدم عن بخوره براش